بازنویسی پیشنهادی فصل اول آشنایی بیربط

بازنویسی پیشنهادی: فصل اول - آشنایی بی‌ربط

هوا سرد بود؛ سرد و بی‌روح. سیاووش تنها در اتاقش، پشت میز تحریری که از چوبش بوی کهنگی می‌آمد، نشسته بود. تقویم روی دیوار، دهمین روز از برج اول سال را نشان می‌داد، اما زمان برای او مدتها بود که از مفهومش تهی شده بود. قصد داشت کتابی بنویسد، یک افشای بزرگ علیه پوچی این دنیا. اما کلمات، مثل مگسهای مرده، روی کاغذ می‌مردند. و باز هم همان صدای آشنا، مثل زنگ زنگوری در گوشش پیچید.

مرد خاکستری آمده بود.

همیشه همینطور بود. با آن کت و شلوار رنگ‌پریده‌اش و صدایی که انگار از اعماق چاهی قدیمی بیرون می‌آمد. مرد خاکستری پنجره‌ای بود رو به تاریکی‌هایی که هیچکس جرأت نگاه کردن به آنها را نداشت.

«هنوز باورت نشده؟» این بار با خنده‌ای گفت که صدایش شبیه به تق تق استخوان بود. «واقعاً فکر می‌کنی آن آدمهای حرامزاده... آنهایی که پشت نقابهایشان پنهان شده‌اند، به موجود حقیری مثل تو اجازه می‌دهند از حصار فکر مضحکت فراتر بروی؟»

مرد خاکستری جلو آمد. سایه‌اش روی دیوار، کج و معوج می‌رقصید.
«تو برایشان یک جُک هستی،سیاووش. یک میمون بامزه که سعی دارد شکسپیر بخواند. خنده‌دار هستی، اما در نهایت، فقط یک احمق بیش نیستی.»

سیاووش حتی نگاهش هم نکرد. نفسش در سینه حبس شده بود.

«خوب به حرفهایم گوش کن،» مرد خاکستری ادامه داد، «اگر اینجا نمایش ترومن نباشد و تو آن سندرم لعنتی را نداشته باشی، پس قطعاً دنیایی است که بزرگانش می‌خواهند با حزب‌بازی و دروغ، بین آدمها تفرقه بیندازند. آنها جامعه را مثل گله‌ای گوسفند هدایت می‌کنند. و حالا سؤال همیشگی: قرص آبی را می‌خوری، یا قرص قرمز؟»

سیاووش آرام سرش را بلند کرد. چشمانش خالی بود. «پس حرفهایت بی‌راه نیست. پس تو هم یکی از همان خوکهای کثیفی؟»

مرد خاکستری ناگهان ساکت شد. سپس با حرکتی عصبی، دستش را به صورتش کشید، انگار می‌خواست پوستی را که وجود نداشت، بکند. «یعنی من عاملم؟ عامل قفل کردن مردم در آن جعبهٔ کوچک نورانی؟ عامل پرستش کتابی که پرستشگرانش، حتی یک خطش را نخوانده‌اند؟» خندید. «لولهٔ تفنگ را جای بدی گذاشته‌ای، سیاووش.»

سیاووش نفس عمیقی کشید. تفنگی سنگین در دستش بود که تا لحظه قبل دیده نمی‌شد. نوک لوله، حالا مستقیماً به سمت مرد خاکستری نشانه رفته بود.
«هر چیزی که به آن فکر کنی،به وجود می‌آید،» سیاووش آرام گفت. «و تو هم ساختهٔ فکرهای منی. اگر تو نباشی، یعنی فکری در کار نیست. اگر فکری نباشد، پس نمایش ترومنی در کار نیست!»

دستش را محکمتر روی تفنگ گرفت. مرد خاکستری به پیشانی سیاووش خیره شد و با دادگاهی هولناک فریاد زد: «پس ماشه را بکش، سیاووش!»

صدای شلیک، گوش‌خراش و بلند بود.
اما این صدا،فقط در قفس سینهٔ سیاووش و در خلأ ساکت اتاقش طنین انداخت.
دیدگاه ها (۰)

...

...

...

ج ج جانم** ج ج جستم ج ره‌ای کو که جوابم داد؟

خلاصه ی قسمت جدید

black flower(p,286)

black flower(p,288)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط