part
part⁹²
"باشه فهمیدم، فقط این چیزایی که به من گفتین به خواهرش نَگین وقتی که راجبش پرسید یه جوری بِپیچونید ولی کلمهی از حرف های که به منگفتین بهش نگین"jk
دکتر:"بله متوجه شدمچیزی دراین باره نمیگم"
"خیلی ممنون"jk
_فردا_
در اتاق باز کرد و با لحنی سرزنده صحبت کرد:"سلام"
لبخند کوچیکی روی لب های جئون نقش بست:"خوب خوابیدی؟"
صندلی نزدیک جئون برد و روش نشست:"اره، تو نخوابیدی؟"
"یه چُرت کوچیک زدم، همون برام بس بود"jk
"امشب تو بخواب من بیدار میمونم، شیفتیش میکنیم"a.t
لبخند کوچیکی زد:"باش"
نگاهشو به تهیونگ داد:"حالش چطوره؟دکتر چیزی نگفته؟"
دستش روی چونش کشید و با لحن قبلی ادامه داد:"بد نیست"
دستش روی دستان سرد برادرش گذاشت و طرف جئون برگشت:"فرقی نکرده؟"
بدون اینکه نیمنگاهی به دختر بندازه، جواب داد:"زیاد فرق نکرده"
با نگاهی سراسر افسوس بار به چهرهی برادرش نگاه کرد، نگاهشو به ساعت روی دیوار داد و پرسید:"چرا دکتر نیومد؟از ساعت معاینه اش گذشته!"
فکرجئونسمت حرف های دیشب دکتر رفت، دکتر:"بخاطر وضعیت فعلی آقای کیم یکبار در روز بهش سر میزنیم اونم موقع تزریق دارو های عصر هست، در غیر این صورت تا موقعیتی پیش نیاد نمیتونیم بیایم"
گلوشو صاف کرد و ادامه داد:"میادش اینقدر نگران نباش"
"برم صداش کنم؟"a.t
" چی؟...نه نمیخواد خودش میاد"jk
" باش..."a.t
از روی صندلی بلند شد، گفت:"میرم یه چیز بگیرم بخورم تو چیزی میخوای؟"
سرشو به نشانهی بله تکان داد، درجوابش گفت:"تو بشین من میرممیگیرم"
از روی صندلی بلند شد ولی قبل از اینکه بیرون بره بوسهی کوچیکی روی گونهی دختر گذاشت و آرام زمزمه کرد:"دوستت دارم"
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
روی صندلی نشسته بود به برادرش نگاه میکرد و با دستش موهای تهیونگ به مدل های گوناگون در میآورد
در اتاق به آرامی باز شد، با باز شدن در دختر با فکر اینکه جونگکوکه، با لبخند به طرف در چرخید ولی با دیدن چهرهی نفرت انگیز چان لبخندش محو شد و اخم بزرگی کرد
چان با لبخندی شیطانی وارد اتاق شد و مستقیم به دختر نگاه کرد. دختر با نگرانی به تهیونگ نگاه کرد که هنوز بیحرکت روی تخت بیمارستان بود.
چان دستش رو توی جیبش کرد و گفت:"میدونی که هیچ وقت نمیذارم راحت زندگی کنی. 24 ساعت وقت داری که تصمیم بگیری. یا میای با من، یا همهچیز تموم میشه. تهیونگ هم که فکر میکنی الان توی این اتاق امنه، به زودی میفهمی که هیچچیز امن نیست. من همهچیز رو نابود میکنم."
دختر با دل لرزان به چان نگاه کرد و گفت:"تو هیچوقت به تهیونگ یا من آسیبی نمیرسونی!"
"باشه فهمیدم، فقط این چیزایی که به من گفتین به خواهرش نَگین وقتی که راجبش پرسید یه جوری بِپیچونید ولی کلمهی از حرف های که به منگفتین بهش نگین"jk
دکتر:"بله متوجه شدمچیزی دراین باره نمیگم"
"خیلی ممنون"jk
_فردا_
در اتاق باز کرد و با لحنی سرزنده صحبت کرد:"سلام"
لبخند کوچیکی روی لب های جئون نقش بست:"خوب خوابیدی؟"
صندلی نزدیک جئون برد و روش نشست:"اره، تو نخوابیدی؟"
"یه چُرت کوچیک زدم، همون برام بس بود"jk
"امشب تو بخواب من بیدار میمونم، شیفتیش میکنیم"a.t
لبخند کوچیکی زد:"باش"
نگاهشو به تهیونگ داد:"حالش چطوره؟دکتر چیزی نگفته؟"
دستش روی چونش کشید و با لحن قبلی ادامه داد:"بد نیست"
دستش روی دستان سرد برادرش گذاشت و طرف جئون برگشت:"فرقی نکرده؟"
بدون اینکه نیمنگاهی به دختر بندازه، جواب داد:"زیاد فرق نکرده"
با نگاهی سراسر افسوس بار به چهرهی برادرش نگاه کرد، نگاهشو به ساعت روی دیوار داد و پرسید:"چرا دکتر نیومد؟از ساعت معاینه اش گذشته!"
فکرجئونسمت حرف های دیشب دکتر رفت، دکتر:"بخاطر وضعیت فعلی آقای کیم یکبار در روز بهش سر میزنیم اونم موقع تزریق دارو های عصر هست، در غیر این صورت تا موقعیتی پیش نیاد نمیتونیم بیایم"
گلوشو صاف کرد و ادامه داد:"میادش اینقدر نگران نباش"
"برم صداش کنم؟"a.t
" چی؟...نه نمیخواد خودش میاد"jk
" باش..."a.t
از روی صندلی بلند شد، گفت:"میرم یه چیز بگیرم بخورم تو چیزی میخوای؟"
سرشو به نشانهی بله تکان داد، درجوابش گفت:"تو بشین من میرممیگیرم"
از روی صندلی بلند شد ولی قبل از اینکه بیرون بره بوسهی کوچیکی روی گونهی دختر گذاشت و آرام زمزمه کرد:"دوستت دارم"
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
روی صندلی نشسته بود به برادرش نگاه میکرد و با دستش موهای تهیونگ به مدل های گوناگون در میآورد
در اتاق به آرامی باز شد، با باز شدن در دختر با فکر اینکه جونگکوکه، با لبخند به طرف در چرخید ولی با دیدن چهرهی نفرت انگیز چان لبخندش محو شد و اخم بزرگی کرد
چان با لبخندی شیطانی وارد اتاق شد و مستقیم به دختر نگاه کرد. دختر با نگرانی به تهیونگ نگاه کرد که هنوز بیحرکت روی تخت بیمارستان بود.
چان دستش رو توی جیبش کرد و گفت:"میدونی که هیچ وقت نمیذارم راحت زندگی کنی. 24 ساعت وقت داری که تصمیم بگیری. یا میای با من، یا همهچیز تموم میشه. تهیونگ هم که فکر میکنی الان توی این اتاق امنه، به زودی میفهمی که هیچچیز امن نیست. من همهچیز رو نابود میکنم."
دختر با دل لرزان به چان نگاه کرد و گفت:"تو هیچوقت به تهیونگ یا من آسیبی نمیرسونی!"
- ۹.۱k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط