رمان پسر عموی من

رمان پسر عموی من¹⁸
ارسلان:چه عجب دختر کوچولوم منو دوست داره؟
دیانا:من دوست دارم ولی خا وقتی زنت هست نمیخام با بغض
ارسلان:مهگلو میگی؟
دیانا:اوهم
ارسلان:دیگه حسی ندارم بهش
دیانا:چرا دقیقا؟
ارسلان:چون خیلی خود سر و سلیطه شد و دومین دلیلش چون شما هستی خوشگلههه
دیانا:خندیدم
ارسلان:خیلی خوشگلی شما هااا
دیانا:مرسیی
ارسلان:وضیعفمه خوشگلهه
دیانا:خندیدم خیلی شیطونی ها
ارسلان:اره شیطون ترم میشمم
دیانا:ولم کنن عهه میزنمتا
ارسلان:جون تو فقط بزن باخنده
دیانا:ععهه ول کن دلم درد میکنههه
ارسلان:میخوایی برات بمالم؟
دیانا:خیر مسکن بده
ارسلان:خو چه کاریه هم مسکن هم میمالم غرم نزن
دیانا:هوف باشه
ارسلان:افرین
رفت مسکن اورد خوردم بعدش برام دلمو مالید
دیانا؛مرسییی
ارسلان:خواهش کوچولو
دیانا:میجه دوباره بقوابم؟
ارسلان:نخیر توله
دیانا:چلااا
ارسلان:چون میخواییم چیزی بخوریم مردم از گشنه گیی
دبانا:ایش باشهه
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)

رمان پسر عموی من¹⁹دیانا:من الان نمیتونم غذادرست کنمااارسلان:...

رمان پسر عموی من²⁰دیانا:میگمممارسلان:جانم؟دیانا:بلیم شهربازی...

رمان پسر عموی من¹⁷*صبح**از زبون ارسلان*از خواب بیدار شدم دید...

رمان پسر عموی من ¹⁶دیانا:نه ارسلان تروخداارسلان:اخه دفعه دوم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط