تمنا

مدت‌هاست که دیگر چیزی از زندگی نمی‌خواهم...
جز تمنا دیدار تو، آن‌هم نه برای بودن،
برای فهمیدن اینکه هنوز می‌شود دلی را به جنون کشاند.

تو برایم شبیه آن سایه‌ی گمشده‌ای،
که در چشم‌های بی‌رمق زن اثیری دیدمش...
سایه‌ای که با من بود، اما هرگز برای من نبود.
و من...
در تمنای لمس تو،
هر شب در خودم پوسیدم.

تمنا، واژه‌ای ساده نیست،
در من، تمنای تو مثل خوره افتاده به جانم.
مثل درد بی‌درمان آدمی که نه می‌خواهد بمیرد،
نه می‌تواند زنده بماند...

می‌دانم، اگر هم برگردی،
دیگر آن منِ قبل نیستم.
اما هنوز در پستوی ذهنم،
چشم‌به‌راه لحظه‌ای هستم که صدای پایت از راهروهای تاریک خیال عبور کند.

تو را می‌خواهم،
نه برای خوشبختی، نه برای لبخند،
که برای مرگی آرام در آغوش کسی
که مرگ را شیرین‌تر از زندگی کرده است.

این است تمنا...
در قاموس مردی که دیگر حتی خودش را هم باور ندارد،
اما هنوز، تو را...
با تمام نبودنت،
می‌خواهد.


#بوف_کور
#صادق_هدایت
دیدگاه ها (۰)

آهنگ طعنه سعید شهروز

طنز

ایران خانوم

دکلمه ناصر طهماسب

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

★هر بار از نو عاشق تو خواهم شد...★

دوپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط