من ه مشتاق حضورم تو چرا بش و م

من كه مشتاق حضورم تو چرا بيش و كمي
لحظه اي مي دوي و گاه دريغ از قدمي ...
دیدگاه ها (۰)

آدمها همیشه خوب و به خاطر پیدا کردن خوب تر ها رها میکننغافل ...

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازلتو پس پرده چه دانی که که خوب است...

تو را دوست دارم چون نان و نمک ‌چون لبان گر گرفته از تب ‌که ...

خیال قشنگی ست؛شنیدن صدای خش خش برگ ها زیر پاهایمان...قدم زدن...

زندگی باید کردگاه با یک گل سرخگاه با یک دل تنگگاه با سوسوی ا...

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشتباز مشتاق کمانخانه ابروی...

چشمهایت را میبوسممی دانم هیچ کس ،هیچ گاهدر هیچ لحظه ای از آف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط