از راه دوری آمدم
آغوش خود را باز کن
چرخی بزن دور و بَرَم
قدری برایم ناز کن

بنشین کنارم، خسته‌ام!
دستی بکش بر گونه‌ام
میلِ شدیدِ بوسه را
پنهان چرا؟ ابراز کن

دلسرد و بی‌انگیزه‌ام
شوری به پا کن در دلم
سرمایِ تبریزِ مرا
شَرجی‌تر از اهواز کن

تن خسته از تکرار شب
ای مرغ زیبای سَحَر
بر شاخه‌‌ی خشکیده ام
چَه چَه بزن، آواز کن!

یا خاک پایت می‌شوم
مستانه بر خاکم برقص
یا آسمانت می‌شوم
در وسعتم پرواز کن

تسلیمِ هر حُکمم، بیا!
این ریش و قیچی دست تو
من تحت فرمانم فقط
آهنگ خوبی ساز کن

سجاده‌ام این دفتر و
راز و نیازم این غزل
در شعر بی‌آرایه ام
تا می‌شود ایجاز کن

من حرفهایم را زدم
تصمیم آخر با خودت
یا نا امیدم کن برو
یا قصه‌ای آغاز کن

#محمدرضا_نظری
دیدگاه ها (۱)

می‌خواهم درشبهاے دلت خورشیدشومطلوع ڪنم می‌خواهم جهانِ دلم را...

باور ڪنتو را پنهان خواهم ڪرددر آنچه ڪه نوشته‌امدر نقاشی‌هاو ...

پاییز در راه استاگر بدانیچه کلماتیبرای زوال برگهاوخیابان‌های...

در ژرفنای درون‌امنی‌لبکی محزون هستهر سالپاییز که می‌آیدآن‌را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط