دستها سرد و سبک
زخمبندهای سایه را
یکی یکی بر می دارند
چشمانم را باز می کنم
هنوز
زنده ام
در مرکزِ
زخمی پاک و نارس



#اکتاویو_پاز


آرزو کردم زخم تازه‌ای داشتم، تنها برای اینکه او بتواند از من مراقب کند...
دیدگاه ها (۲)

تا آسودگی خاطر و آرامش چقدر مانده، من تا سر حد مرگ خسته و در...

‏گفتم که دیگر به سیاست‌ فکر نکنم.یادم افتاد که پریروزها در ر...

در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیزها همیشه در درون ...

ما هیچگاه هیچکس را از دست نمی دهیم !بلکه فقط رابطه هایمان تغ...

همینطوری خلاصه منم دقیقا مثل ملا نصرالدین😔 داشتم به خبر های ...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط