زیبایی ات من را به یاد آن زمان انداخت

زیبایی ات من را به یاد آن زمان انداخت
روزی که چشمت چایی ام را از دهان انداخت

تخم سکوت افتاده در بازار مسگرها
چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت

دزدانه آمد هر سحر از بام تان بالا
خورشید را آن چشم ها از نردبان انداخت

ابرو کشیدی آهوان خسته رم کردند
بهرام در غاری خزید آرش کمان انداخت

من از قلم افتاده ای بودم که چشمانت
نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت

هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد
از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت

مردان هنوز از رنج های ایل می گویند
روزی که چشمت لرزه بر اندام خان انداخت...💕

#saharshehim💖

#عاشقانه
#بهترینم
دیدگاه ها (۰)

دیگر از کوچه ی معشوقه ی خود رد نشومهر چه آشفته شوم مثل خودش ...

تقدیم حضرت دلدارجان💞ابتدا یک خرمن موی سیاه و شانه را با کمی ...

از بن هر مژه‌ام آب روان است بیااگرت میل لب جوی و تماشا باشدچ...

خنده ات طرح لطیفی است که دیدن داردناز معشوق دل آزار خریدن دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط