از عهد آدم

از عهد ِآدم
تا من که هر دم
غم بر سر ِغم می گذارم
آن غمگسار ِغمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بی‌راه
عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز ِ عیار
هر روز صبری بیش می‌خواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش می‌خواهد ز عاشق
وانگه که رویی می‌نماید
یا چشم و ابرویی پری‌وار
باز نمی‌دانند
نقشش نمی‌خوانند

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۰)

#صائب_تبریزی#به_انتظار_نبودی_ز_انتظار_چه_دانی

به قدری ساکتم حالا ؛که انگاری ؛درونم حکم ؛ آتش‌ بس ،و حالِ چ...

تو کتاب ملت عشق یجا میگه : ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست ، ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط