من همیشه فکر میکردم اگر نماز نخوانم، خدا حتماً مرا مجازات خواهد کرد. همین ترس بود که مرا به سمت سجاده میکشاند. اما حالا که سالها گذشته و معنای زندگی را کمی بهتر فهمیدهام، میدانم که خودِ نماز نخواندن، بزرگترین مجازات بود.
مجازات این بود که از لحظههایی که میتوانستم با خالقم حرف بزنم، محروم شدم. مجازات این بود که وقتی دلم گرفته بود، پناهگاه امنی را که همیشه منتظرم بود، پیدا نکردم. مجازات این بود که در سختیها، جای اینکه به آغوش خدا پناه ببرم، تنها ماندم.
حالا میفهمم نماز وظیفهی سنگین نیست، لطفیست که نصیبم شده بود تا در هیاهوی این دنیا لحظهای آرام شوم، حرف بزنم، گریه کنم، شکر کنم و دوباره قوی شوم. و هر بار که آن را ترک کردم، نه خدا که خودم خودم را مجازات کردم...
مجازات این بود که از لحظههایی که میتوانستم با خالقم حرف بزنم، محروم شدم. مجازات این بود که وقتی دلم گرفته بود، پناهگاه امنی را که همیشه منتظرم بود، پیدا نکردم. مجازات این بود که در سختیها، جای اینکه به آغوش خدا پناه ببرم، تنها ماندم.
حالا میفهمم نماز وظیفهی سنگین نیست، لطفیست که نصیبم شده بود تا در هیاهوی این دنیا لحظهای آرام شوم، حرف بزنم، گریه کنم، شکر کنم و دوباره قوی شوم. و هر بار که آن را ترک کردم، نه خدا که خودم خودم را مجازات کردم...
- ۱.۱k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط