دستم را فشرد

دستم را فشرد
و دو‌ کلمه در گوشم زمزمه کرد
عزیزترین چیزی که در طول روز با خود داشتم :
« میبینمت، فردا »
و راه او را در خود فرو برد.
صورتم را تراشیدم ،دوبار
کفشم را برق انداختم ،دو بار
پیراهنى از دوستم گرفتم … و مقداری پول!
تا برایش کیکی بخرم و‌ قهوه‌ای با طعم شیر...
تنها بر روی صندلی
و عشاق لبخندزنان.
تپش قلبم گفت:
لبخند بر لبان ما هم خواهد نشست؟!
شاید در راه باشد
شاید فراموش کرده‌ باشد
شاید… شاید
و هنوز دو دقیقه مانده
شد چهار و نیم
یک نیم گذشت
و یک ساعت… و دو ساعت…
سایه‌ها پهن شدند
و کسی که وعده‌ی نیم بعد از چهار را داده بود، نیامد…

پ * ن
میدونی داستان از کجا شروع شد
تو روزایی ک کات کرده بود و دپ بود خودش اومد خودش دلبری کرد و خودش یواش یواش راهشو تو قلبم پیدا کرد و تهش...
#مخاطب‌نداره👌🏼
دیدگاه ها (۰)

اونجا که عارف شیرازی میگه:زدی، بستی، شکستی، سوختی، انداختی، ...

ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟که ندیده دیده ناگه به درو...

دلم را که مرور می‌کنمتمام آن از آن توستفقط نقطه‌ای از آنِ خو...

میگفتموقع خدافظی، با چشم پر از اشک خیره خیره نگاه میکرده چشم...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

⁵⁸هفته‌ای از ملاقات اول یونجو و جونگکوک گذشته بود و این دوشن...

One part |

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط