تو ماشین نشسته بودم و نگاهش می کردم

تو ماشین نشسته بودم و نگاهش می کردم.
جوونی با اون همه امید و آرزو نشسته بود اونجا.
انگار که نه اسباب، که ته مونده آرزوهاشو بار زده بود و می رفت.
*فقط اون لحظه که اشک گوشه چشمش رو پاک کرد، بندبند وجودمو سوزوند.* 🥺🥺😥
دیدگاه ها (۴)

💢 فيلم كوتاه دو دقيقه‌ای كه سازنده‌ بيست‌ ساله آن برنده جایز...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط