روزی روزگاری

روزی روزگاری
دروغ به حقیقت گفت:

«میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقت ساده لوح پذیرفت
و گول خورد.
آن دو باهم به کنار ساحل رفتند،
وقتی به ساحل رسیدند
حقیقت لباس هایش را در آورد.
دروغ حیله گر لباس های
او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت
عریان و زشت است،
اما دروغ در لباس حقیقت
با ظاهری آراسته نمایان میشود
دیدگاه ها (۱)

میان ملت‌های مختلف بوده‌ام. به هیچ قومی نشان شایستگی نداده‌ا...

کنار مشتی خاک،در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام...

شبت خوش می شود بی من؟دو چشمت می رود بی من ؟من اینجا بی تو بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط