دامن مکش به ناز که هجران کشیدهام

دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر

پاداش ذلتی که به زندان کشیده‌ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار

کز این دو چشمه آب فراوان کشیده‌ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده‌ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی‌تو دست از این سر و سامان کشیده‌ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود

از روزگار سفله دو چندان کشیده‌ام

بس در خیال هدیه فرستاده‌ام به تو

بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده‌ام

دور از تو ماه من همه غم‌ها به یک طرف

وین یک طرف که منت دونان کشیده‌ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب

با من بگوی قصه که دندان کشیده‌ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم

افسوس نقش صورت ایوان کشیده‌ام

از سرکشی طبع بلند است شهریار

پای قناعتی که به دامان کشیده‌ام...🦋🦋

بابا مارو طاقتی همچو شهریار نیست بس کن دختر خوب🫂

#saharshehim💖
دیدگاه ها (۰)

آتشی در خرمن هستی من افتاده بودتا برآرد روزگار از روزگار من ...

ندهد هيچ گلى عطـر خوش بوی تو رانفـروشم بــه جهـان پیـچشی از ...

مانده ام در حسرت دیدار، امّا بگذریمبار دیگر می کنم تکرار امّ...

نسیم خنکی کهموهایت را تکان می‌دهد صدای من است. بارها از تو م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط