مثلا پنجره ها را

مثلاً پنجره ها را
با روزنامه باطله هایی
که جمع کرده بودیم تمیز کنیم
و من به قیافه ی توی تِی به دست
بلند بلند بخندم...
مثلاً پرده ها را تو وصل کنی
و من از ترسِ افتادنت
لب بگزم...
مثلاً سرجای گذاشتن مبل بحث کنیم
و آخر بشود همانی که گفتیم...
مثلاً یک طرف
رو تختی آبی فیروزه ایمان را
من بگیرم و یک طرفش را تو
و با هم مرتبش کنیم...
مثلاً تو دلت
قهوه های دمی من را بخواهد
و منِ خسته از کار
قهوه جوش را بزنم به برق
و اخم ابروهایت را
با یک بوسه باز کنم...
مثلاً سهممان از عشق رسیدن باشد...
یکجور که باور کنند عشق هنوز هست،
ماندن به پای خوب و بد یک نفر
هنوز هست،
باور کنند که میشود عاشق شد،
عاشق ماند...
باور کنند جز نرسیدن،
جز بی وفا شدنِ یکی،
پایان دیگری هم هست
برای عاشقانه های دنیا...
مثلا بشویم لیلی و مجنون زمانه...



「♥️🍃」
‍͢உ@Arvaneh_ir2
دیدگاه ها (۰)

سرکلاس بودم که پیامش روی صفحه ی گوشی نقش بست!نیشم تا بناگوش ...

سوار تاکسی بودم .یه مسافر دست بلند کرد .انقلاب?!سوار شد ...ر...

- داشتم برگه هایِ دانشجوهامو صحیح میکردم‌.یکی از برگه‌هایِ خ...

_چَندسالِ‌پیش‌یکی‌ازلاتایِ‌مَحلمون‌عاشِق‌شد.ازینابودکهِ‌شَلو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط