پشه ای در استکان آمد فرود

پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود
کودکی -از شیطنت- بازی کنان
بست با دستش دهان استکان!

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وا رهد
خشک لب، میگشت، حیران، راه جو
زیر و بالا ، بسته هر سو راه او

روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هر چه بر جست تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر ، عزیز

🎙#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۰)

آدم ها ساعت شنی نیستند که سر و تهشان کنیدوباره از اول شروع ش...

کوردهاتمام مرگ هارا تجربه کرده اند...مردن با گلولهمردن با اع...

درود بر کسانی که...از پاکی شان دوستی آغاز می شوداز صداقت شان...

گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی میگشت که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط