♟️راز ویلاے کنار باغچه P/4

<<حقیقت پنهان>>
بعد از ماجرای انبار و دستگاه ظبط صوت همه متوجه شده بودن که ماری خودش رو پنهان کرده بود تا اون راز مشترک دخترا رو افشا کنه که البته نمیشه گفت راز اسم درستش^خیانت^بود....
تو دوران دبیرستان یکی از دوستای مشترک اون ده دختر دچار یه حادثه دردناک شده بود که ماری میخواست با استفاده از اون حادثه دخترا رو با حقیقت رو به رو کنه....
.............................................................................
(ساعت ۲۲:۳۴شب)
همه دور هم نشته بودن و سکوت سنگینی سالون رو فرا گرفته بود تا یونجی خواست صحبتی کنه صدای در سکوت رو شکست و همه رو از فکر بیرون آورد...
یونجی:من باز میکنم
یونجی با قدم های تند به سمت در ورودی عمارت حرکت کردم آروم در رو باز کرد اما با شخصی که پشت در دید از تعجب خشکش زد...
یونجی:م..ماری تویی؟
با صدای یونجی همه دخترا نگاهشون به در افتاد بعضی ها عصبی بعضی ها ناراحت و بعضی ها خوشحال بودن اولین نفری که واکنش نشون داد هیون بود که با عصبانیت از جاش بلند شد و به سمت ماری هجوم برد و با صدای بلند گفت:
هیون:معلوم هست کجایی؟این کارای مسخره که کردی چی بود ؟اصلا فکر کردی ما چقدر نگرانت شدیم؟تو این ۲۴ ساعت ما یا کلا داشتیم بحث میکردیم یا نگران تو بودیم؟این مسخره بازی رو همین الان تمومش کن...
جنیکا و نیلا سعی کردن دعوای بین هیون و ماری شعله نگیره اما ماری با صدای بلند مثل هیون گفت:
ماری:فکر کردی من از این کار خوشم میاد؟چرا فقط منو مقصر میدونی؟ها؟من فقط میخوام این راز کوفتی فاش بشه همین!
هیون دوباره با صدای بلند در جواب ماری گفت:
هیون: اگه اون راز کوفتی رو میدونی بگو بزار تموم شه
ماری با یه پوزخند یه قدم به هیون نزدیک شد و گفت:
ماری:بهتره از هرلین و جنیکا جونت بپرسی اونا بهتر از من میدونن!
همه نگاه ها کم کم برگشت رو به هرلین و جنیکا...
جنیکا خیلی خونسرد از رو مبل بلند شد و رفت کنار هرلین وایساد...
جنیکا:فکر نمی‌کنم چیزی باشه که به ما ربط داشته باشه!
ماری:مطمئنی عزیزم ولی مدارک یه چیز دیگه ای رو نشون میده!
هیون:هرلین تو بگو چرا ساکتی؟
هرلین با صدایی آروم گفت:
هرلین:من چیزی نمیدونم...
قبل اینکه حرفش کامل بشه ماری گفت:
ماری:میدونی خوبم میدونی ولی نمیخوای بگی!
یونجی:ماری این بحث رو تموم کن اگه چیزی می‌دونستن میگفتن
مینجی:راست میگه ماری بسه!
زی زی:چرا همه تقصیرات رو میندازین گردن ماری؟اون حتما یه چیزی میدونه که انقدر مطمئن میگه هرلین و جنیکا از یه چیزی خبر دارن....
نیلا:حق با زی زیه...
هرلین با پوزخند گفت:
هرلین:الان دارین گروه بندی میکنید؟
زی زی با حالت حرصی گفت:
زی زی:شاید...آخه من طرف دورو ها رو نمیگیرم
هرلین:مراقب حرف زدنت باش!
نیلا:اگه نباشه میخوای چیکار کنی مثلا؟
یونجی:تو حرف حالیت نیست؟
نیلا:نه حرف شما ها رو حالیم نمیشه!
یونجی:من حالیت میکنم
هرلین و جنیکا دست یونجی رو گرفتن‌...
هرلین:ولشون کن...کارای ماری آخر بینمون دعوا راه انداخت...
ماری:من؟
هرلین:ماری فقط ساکت شو
ماری:چیه از حرف حق بدتون میاد؟
مینجی:ماری و همتون بس کنید!
حرف مینجی آخرین حرفی بود که زده شد.
...........................................................................
شرایط پارت بعد:
۳۰ لایک🌑
۱۵ کامنت♟️
امیدوارم خوشتون اومده باشه خوشگلام🌸🤏🏻
تو این پارت یکم جر و بحث کردیم🧘🏻‍♀️😼😂
دیدگاه ها (۳۷)

︵⏜︵ ʜᴇʀʟɪɴ ɪs ᴛᴀʟʟᴋɪɴɢ: ੭ᰍ ︵⏜︵♟️

︵⏜︵ ʜᴇʀʟɪɴ ɪs ᴛᴀʟʟᴋɪɴɢ:੭ᰍ ︵⏜︵♟️

︵⏜︵ ੭ᰍʜᴇʀʟɪɴ ɪs ᴛᴀʟʟᴋɪɴɢ: ︵⏜︵

♟️︵⏜︵ ʜᴇʀʟɪɴ ɪs ᴛᴀʟʟᴋɪɴɢ:੭ᰍ ︵⏜︵

دختر قمار باز

سناریو وقتی دوتا منح.رف میان پیشتون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط