Wrong Love
Wrong Love💕
Part2
میا: عجیبه...آخه هر دوتون از یه دانشگاهید...
ماریا انکار کرد و لبخند کمرنگی زد..
ماریا: ولی من نمیشناسمش...
میا: آهان اوکی...
ماریا: عم میا من باید برم توی دفترم...و اول باید کلیدش رو تحویل بگیرم..
میا: باشه....اتفاقا منم پیش دادستان کل کار دارم نظرت چیه با هم بریم؟..
ماریا: خوبه پس...بریم...
دو دختر از جاشون بلند شدن و به سمت اتاق دادستان کل رفتن و در حین راه با هم حرف میزدن..که توی اون لحظه ماریا یه لحظه سرش رو برگردوند و خشکش زد...
مرد قدبلند چهارشونه با کت و شلوار مشکی...مثل همیشه جذاب به نظر میرسید...اون خودش بود...کیم تهیونگ ...برای لحظهای اونم با دیدن ماریا خشکش زد...و اون لحظه زمان برای هر دوی اونها متوقف شد...
....
18 ژولای 2016
بهار بود...شکوفه های گیلاس از درخت میریخت...دختر در حالی که موهاشو باز گذاشته بود و کمی آرایش کرده بود وارد شد...که همون لحظه همه نگاه ها رفت سمتش...
{دانش آموز انتقالی جانگ ماریا}
مدیر در حالی که به سر گوشه دفتر اشاره میکرد ادامه داد...
مدیر: میتونی با تهیونگ بری سر کلاس...تهیونگ ماریا رو ببر با هم همکلاسی هستید..
تهیونگ لبخند مهربونی به دختر زد و همراهیش کرد...
ولی دختر از همون اول نسبت به تهیونگ و کلا مرد ها و پسر ها گارد داشت ولی همراه با تهیونگ رفت...و وارد شد...
تهیونگ: بفرمایید...
ماریا: ممنون...
ماریا وارد شد...و پشت سرش تهیونگ...
تهیونگ: بچه ها مهمون داریم...دانش آموز جدید...
جونگی:اوه اوه چه کوچولوی شیطونی..
ماریا: اول حرفی که میزنی رو بسنج...
جونگی: اگه این کارو نکنم مثلا میخوای چیکار کنی؟...
...
ادامه دارد...
Part2
میا: عجیبه...آخه هر دوتون از یه دانشگاهید...
ماریا انکار کرد و لبخند کمرنگی زد..
ماریا: ولی من نمیشناسمش...
میا: آهان اوکی...
ماریا: عم میا من باید برم توی دفترم...و اول باید کلیدش رو تحویل بگیرم..
میا: باشه....اتفاقا منم پیش دادستان کل کار دارم نظرت چیه با هم بریم؟..
ماریا: خوبه پس...بریم...
دو دختر از جاشون بلند شدن و به سمت اتاق دادستان کل رفتن و در حین راه با هم حرف میزدن..که توی اون لحظه ماریا یه لحظه سرش رو برگردوند و خشکش زد...
مرد قدبلند چهارشونه با کت و شلوار مشکی...مثل همیشه جذاب به نظر میرسید...اون خودش بود...کیم تهیونگ ...برای لحظهای اونم با دیدن ماریا خشکش زد...و اون لحظه زمان برای هر دوی اونها متوقف شد...
....
18 ژولای 2016
بهار بود...شکوفه های گیلاس از درخت میریخت...دختر در حالی که موهاشو باز گذاشته بود و کمی آرایش کرده بود وارد شد...که همون لحظه همه نگاه ها رفت سمتش...
{دانش آموز انتقالی جانگ ماریا}
مدیر در حالی که به سر گوشه دفتر اشاره میکرد ادامه داد...
مدیر: میتونی با تهیونگ بری سر کلاس...تهیونگ ماریا رو ببر با هم همکلاسی هستید..
تهیونگ لبخند مهربونی به دختر زد و همراهیش کرد...
ولی دختر از همون اول نسبت به تهیونگ و کلا مرد ها و پسر ها گارد داشت ولی همراه با تهیونگ رفت...و وارد شد...
تهیونگ: بفرمایید...
ماریا: ممنون...
ماریا وارد شد...و پشت سرش تهیونگ...
تهیونگ: بچه ها مهمون داریم...دانش آموز جدید...
جونگی:اوه اوه چه کوچولوی شیطونی..
ماریا: اول حرفی که میزنی رو بسنج...
جونگی: اگه این کارو نکنم مثلا میخوای چیکار کنی؟...
...
ادامه دارد...
- ۴۶۹
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط