🌱🍒همین امروز
پاییز را طورِ دیگری دیده ام
چیزی در خنکای سر صبح بود
چیزی در زرد و نارنجی برگ ها
چیزی در نم نم بی‌ جان باران
چیزی در هر نفس کشیدن بود
که خاطره ی تو را زنده میکرد
چیزی که دست کشید رویِ پریشانی احوالم
و مثل یک معجزه ، آرامم کرد
چیزی مثل یک مهربانیِ دور
خودش را پیچید دور گردنم
رٔویائی نهفته را دوباره گرم کرد
چیزی مثل یک خواب
یک خواب خوب
دستِ سردم را در جیب‌هایش نگاه داشت
و هرگز رها نکرد
چیزی یک روز پاییزی را در من زنده کرد
و همانجا ، کنار من ماند
چیزی در من جریان داشت که می گفت
باید عاشق باشی‌
تا پاییز را جور دیگری ببینی‌
چیزی میگفت
تو باید باشی‌
تو باید باشی‌ تا پاییز را جور دیگری ببینم🌱🍒

#نیکی_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۰)

دلنوشته های من مثل موج...

🌱🍒آدمى‌ست ديگر؛حتى در اقيانوس هم زنده مى‌مانداما گاهى در يك ...

🍒🌱من دلم سخت گرفته‌‌ست از اینمیهمانخانۀ مهمان‌کش روزش تاریکک...

🌱🍒امروز همه ی نیاز من این است که تو را به " نام " بخوانمو مش...

پارت چهارم: آینه‌ی حقیقتقطار وارد شهر آینه‌ها شد. هلیا و لی...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط