سناریو تک پارتی
سناریو تک پارتیD:
من:(نشستن روی لبه نرده بالکن)
صدای های فضایی:صدای باد و راه رفتن.
من:کی اونجاست!؟
روکی تویی!خیلی یهویی اومدی😅
روکی:هنوزم از ارتفاع میترسی؟
من:اره یکم ولی وقتی پیشمی اصلا.
روکی:(یه چسه قرمز شدن)
من:خب چیزی شده اومدی اینجا.
ذهن روکی:(خب در اصل خون میخواستم ولی الان که میبینم مثل فرشته ها اینجا نشسته....)
من:روکی هی روکی حالت خوبه؟
روکی:اره ببخشید.
من:نگفتی چرا اومدی؟
روکی:حتما باید برای دیدنت دلیل داشته باشم؟
من:جوابمو با جواب جواب نده!
روکی:منظورت اینه که سوال با سوال جواب نده؟
من:اره،ببخشید.
روکی:(چند ثانیه سکوت)
من:جدیدا رفتارت سرد نیست و مهربون تر شدی.
روکی:ینی مهربون نبودم که اون همه کار برات کردم؟
من:نه نه نه منظورم اینه رفتارت گرم تر شده.
روکی:جدی؟
من:اره.
روکی:(نزدیک اومدن)
من:ر..روکی داری چیکار میکنی.
روکی:تا وقتی اینجا باشی مثل یه عروسک خیمه شب بازی ازت استفاده میشه.
تو مثل یه پرستوی امید بخش هستی ولی تا وقتی توی این قفس نگهت داریم....
من:روکی.
روکی:(بغل کردن)
من:روکی داری چی کار می...
روکی:خفه شو هیچی نگو.
من:رو....
( میخواست ازم خون بخوره ولی دوباره مثل اون روز شد نکه دوباره ناراحت چون نتونست انسان شه)
روکی:(گریه کردن)
تو فقط و فقط حق داری برای من باشی.
من: و.....
روکی:تکون نخور بزار همین طوری بغلت کنم.
خب دبگه سناریو تموم اموزش سناریو نوشتن و اجرا کردن هم براتون میزارم
من:(نشستن روی لبه نرده بالکن)
صدای های فضایی:صدای باد و راه رفتن.
من:کی اونجاست!؟
روکی تویی!خیلی یهویی اومدی😅
روکی:هنوزم از ارتفاع میترسی؟
من:اره یکم ولی وقتی پیشمی اصلا.
روکی:(یه چسه قرمز شدن)
من:خب چیزی شده اومدی اینجا.
ذهن روکی:(خب در اصل خون میخواستم ولی الان که میبینم مثل فرشته ها اینجا نشسته....)
من:روکی هی روکی حالت خوبه؟
روکی:اره ببخشید.
من:نگفتی چرا اومدی؟
روکی:حتما باید برای دیدنت دلیل داشته باشم؟
من:جوابمو با جواب جواب نده!
روکی:منظورت اینه که سوال با سوال جواب نده؟
من:اره،ببخشید.
روکی:(چند ثانیه سکوت)
من:جدیدا رفتارت سرد نیست و مهربون تر شدی.
روکی:ینی مهربون نبودم که اون همه کار برات کردم؟
من:نه نه نه منظورم اینه رفتارت گرم تر شده.
روکی:جدی؟
من:اره.
روکی:(نزدیک اومدن)
من:ر..روکی داری چیکار میکنی.
روکی:تا وقتی اینجا باشی مثل یه عروسک خیمه شب بازی ازت استفاده میشه.
تو مثل یه پرستوی امید بخش هستی ولی تا وقتی توی این قفس نگهت داریم....
من:روکی.
روکی:(بغل کردن)
من:روکی داری چی کار می...
روکی:خفه شو هیچی نگو.
من:رو....
( میخواست ازم خون بخوره ولی دوباره مثل اون روز شد نکه دوباره ناراحت چون نتونست انسان شه)
روکی:(گریه کردن)
تو فقط و فقط حق داری برای من باشی.
من: و.....
روکی:تکون نخور بزار همین طوری بغلت کنم.
خب دبگه سناریو تموم اموزش سناریو نوشتن و اجرا کردن هم براتون میزارم
- ۲۶۶
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط