چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p_28
اون تمام زندگیش میخواسته ا.ت از پیشش بره پس چرا اینجوری حرف زد؟
چند دقیقه بعد در حالی که تهیونگ روی مبل بود ا.ت مدام لباس عوض میکرد جلو تهیونگ رژه میرفت جوری که دیگه خسته شده بود از اینکار و دل درد پریودیش نمیذاشت اینقدر جنب و جوش کنه اما با یه لباس تهیونگ به ا.ت خیره شد و هرق اون زیبایی شد همه لباسا به ا.ت میومد اما این یکی انگار کار خیاط شخصی نبود کار خدا بود...انگار واسه ا.ت بود فقط و انگار که تمام نگاه تهیونگ هم مال ا.ت بود
ا.ت: چرا اینجور خیره ای!
تهیونگ نمیتونست چشماشو از ا.ت بکنه چه برسه جواب بده بهش
ا.ت ویو
نه لطفا اینجوری نگاهم نکن دلم میریزههههههه...ا.ت عادی باششش درسته تو قول دادی عاشقش کنی تو که حتا نگاه خیره اونو نمیتونی هندل کنی دختر
ا.ت: اینجوری نگاهم نکن
*اووووو چقدر جذاب شدی عزیزم میتونم شمارتو داشته باشم
ا.ت: خجالتم ندید(ریز خنده)
*مستر!...چرا ایشون تکون نمیخورن(اروم)
ا.ت: نمیدونم یه مدتی هست داره اینجوری نگام میکنه
*دختر دلشو بردی
ا.ت: خانوم برادرمه
*ولی بازم تو خیلی جذاب شدی
تهیونگ ویو
چقدر بود که داشتم بهش نگاه میکردم؟صدای قلبمو تو گوشم میشنیدم و صدای مغزم که میگفت تهیونگ مگه یه تست نبود؟شاید یه تست نباشه
چقدر خوشگل بود...چقدر حرکتاش تو لباس عشوه گرانه بود...بی اغراق اون فرشتس
یهو جرقه ای خورد تو سر تهیونگ ا.ت: (میدونی اروزو میکردم هیچوقت نبینمت)(عومممم تهیونگ عاشقتم) (پیش برادرم دوره چک درمانی داره به لطفش تمام صورتمو فرم داده)(اره فک کنم میخوام بزنم زیر گریه(اروم)چون تو تو چیزایی که بهت مربوط نیس دخالت میکنی...تو از بچگی زندگی منو جهنم کردی)(هه فکردی...تا بابامو ببینم میرم پیش اون زندی میکنم)
بازم مغزش به قلبش سیلی میزد و میگفت اینا رو همین دختر بهت گفته تو فک کن یه درصد دوستت داشته باشه اونوقت ببین اگه آسمون جاذبه پیدا نکرد
تهیونگ لبخندی به بدشانسیش زد و رفت کنار ا.ت ایستاد
ته: ببینم دوستش داری؟
ا.ت: اهوم من راضیم
ته: همینو بر میداریم
*حتما...میگم میخواید خودتونم لباس بردارید؟به بدن ورزیدتون میاد
ته: به من همچی میاد نیازی نیس(ریز خنده و نگاه به ا.ت)
*بله صد در صد...
ا.ت: چیششش(اروم)
*پس من فردا بهتون زنگ میزنم(چشمک)
ته: منتظرم(چشمک و لبخند ملیح)
ا.ت ویو
چیشددددد الانننننننن؟اصلا وقت شد من برم که ابن بخواد مخ بزنه؟چیش منو باش که فکر کردم ازم خوشش میاد نگو فقط هیزی من میکرد
ته: یا دختر نمیای میخوام برم خونه
ا.ت: امدم
تهیونگ حساب کرد و نشستن او ماشین اما به محض رسیدن به هتل ا.ت پیاده شد و بی هیچ درنگی از اونجا رفت حتی وای نساد خوراکیهاشو برداره که تهیونگ به تعجب به رفتنش نگاه کرد...تهیونگ...
60❤️🤡📿
اون تمام زندگیش میخواسته ا.ت از پیشش بره پس چرا اینجوری حرف زد؟
چند دقیقه بعد در حالی که تهیونگ روی مبل بود ا.ت مدام لباس عوض میکرد جلو تهیونگ رژه میرفت جوری که دیگه خسته شده بود از اینکار و دل درد پریودیش نمیذاشت اینقدر جنب و جوش کنه اما با یه لباس تهیونگ به ا.ت خیره شد و هرق اون زیبایی شد همه لباسا به ا.ت میومد اما این یکی انگار کار خیاط شخصی نبود کار خدا بود...انگار واسه ا.ت بود فقط و انگار که تمام نگاه تهیونگ هم مال ا.ت بود
ا.ت: چرا اینجور خیره ای!
تهیونگ نمیتونست چشماشو از ا.ت بکنه چه برسه جواب بده بهش
ا.ت ویو
نه لطفا اینجوری نگاهم نکن دلم میریزههههههه...ا.ت عادی باششش درسته تو قول دادی عاشقش کنی تو که حتا نگاه خیره اونو نمیتونی هندل کنی دختر
ا.ت: اینجوری نگاهم نکن
*اووووو چقدر جذاب شدی عزیزم میتونم شمارتو داشته باشم
ا.ت: خجالتم ندید(ریز خنده)
*مستر!...چرا ایشون تکون نمیخورن(اروم)
ا.ت: نمیدونم یه مدتی هست داره اینجوری نگام میکنه
*دختر دلشو بردی
ا.ت: خانوم برادرمه
*ولی بازم تو خیلی جذاب شدی
تهیونگ ویو
چقدر بود که داشتم بهش نگاه میکردم؟صدای قلبمو تو گوشم میشنیدم و صدای مغزم که میگفت تهیونگ مگه یه تست نبود؟شاید یه تست نباشه
چقدر خوشگل بود...چقدر حرکتاش تو لباس عشوه گرانه بود...بی اغراق اون فرشتس
یهو جرقه ای خورد تو سر تهیونگ ا.ت: (میدونی اروزو میکردم هیچوقت نبینمت)(عومممم تهیونگ عاشقتم) (پیش برادرم دوره چک درمانی داره به لطفش تمام صورتمو فرم داده)(اره فک کنم میخوام بزنم زیر گریه(اروم)چون تو تو چیزایی که بهت مربوط نیس دخالت میکنی...تو از بچگی زندگی منو جهنم کردی)(هه فکردی...تا بابامو ببینم میرم پیش اون زندی میکنم)
بازم مغزش به قلبش سیلی میزد و میگفت اینا رو همین دختر بهت گفته تو فک کن یه درصد دوستت داشته باشه اونوقت ببین اگه آسمون جاذبه پیدا نکرد
تهیونگ لبخندی به بدشانسیش زد و رفت کنار ا.ت ایستاد
ته: ببینم دوستش داری؟
ا.ت: اهوم من راضیم
ته: همینو بر میداریم
*حتما...میگم میخواید خودتونم لباس بردارید؟به بدن ورزیدتون میاد
ته: به من همچی میاد نیازی نیس(ریز خنده و نگاه به ا.ت)
*بله صد در صد...
ا.ت: چیششش(اروم)
*پس من فردا بهتون زنگ میزنم(چشمک)
ته: منتظرم(چشمک و لبخند ملیح)
ا.ت ویو
چیشددددد الانننننننن؟اصلا وقت شد من برم که ابن بخواد مخ بزنه؟چیش منو باش که فکر کردم ازم خوشش میاد نگو فقط هیزی من میکرد
ته: یا دختر نمیای میخوام برم خونه
ا.ت: امدم
تهیونگ حساب کرد و نشستن او ماشین اما به محض رسیدن به هتل ا.ت پیاده شد و بی هیچ درنگی از اونجا رفت حتی وای نساد خوراکیهاشو برداره که تهیونگ به تعجب به رفتنش نگاه کرد...تهیونگ...
60❤️🤡📿
- ۳۷.۴k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط