دلم میخواست برایت بنویسم

دلم میخواست برایت بنویسم.
برای داشتنت قیدِ خنده هایم را زدم.
یک نفر وقتی چشمهایش نمیخندد
یعنی روزگارش خوب نیست.
یعنی دنیایش سیاه است و حال و هوایش ابری!
خواستم برایت بنویسم،
من برای داشتنت خودم را از دست دادم.
وکاش تو وسطِ تمامِ این دویدن ها روبرویم نمی ایستادی...
کاش نمیگذاشتی زانوهایم خم شوند،
زخمی شوند،
خسته شوند...
دلم میخواست برایت بنویسم.
من برای داشتنت قیدِ چشمهایم را زدم!
حالا تمام جهانم تیره و تار است.
و اما تو...
کاش برای چشمهایم یک قدم برمیداشتی.
آخر برایت نوشته بودم:
چشمهایم خانه ی امن توست!
دیدگاه ها (۰)

یک عمر اگر فـدای تو بودم ، مرا ببخشآواره در هـوای تـو بـودم ...

اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَصَلِّ ع...

من برات شنیدن یه خبر خوبو اشک شوق بعدش رو آرزو میکنم......اگ...

شب …. با واژه ها بِخیر نمی شود ؛ مگر در آغوش تو ..!! #شبتون_...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط