گاهی حوصله ی خودم را هم ندارم ...
خودم را بر می دارم می برم یک گوشه ی خلوت جا می گذارم ...
جایی که دستِ هیچ کس به من و بی حوصلگی هایم نرسد ...
جایی که ریشه ی تنهایی ام تا هسته ی زمینش برسد و خلوتِ یک نفره ام آنقدر عمیق شود که دیگر نگرانِ هبوط و بی سرانجامی نباشم ...
خسته ام ...
خسته از تلاش برایِ جا نماندن از قافله ای که خودشان هم نمی دانند از جانِ خودشان چه می خواهند ...
خسته از تنهایی میانِ جمعیتی بیگانه و خواب زده ...
ترجیح می دهم میانِ قحطیِ موجودات ، تنها باشم تا میانِ انبوهِ بودنشان ...
من بیش از این حوصله ی همهمه ی آدم ها را ندارم ...
خدایا ؛
دنج ترین گوشه ی جهانت را برایم کنار بگذار ...
مرا میانِ این موجوداتِ دوپایِ نقاب دار تنهایم مگذار ...
من از صدایِ تلاقیِ آهن ها می ترسم ...
دیدگاه ها (۰)

حرفایی که تو گلوت میمونه👌🏻❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥

مشکل ما اینه که همه عمرمونو در به در به دنبال مقدمات زندگی ...

چه زیبا گفت خسرو شکیبایی؛گاهی نباید صبر کردباید رها کرد و رف...

دلتنگی ها گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض.گاه سکوت میشون...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط