از دست دل پر میزنی با خنده خنجر میزنی

از دست دل پر میزنی با خنده خنجر میزنی
با غیر ساغر میزنی با من مدارا میکنی
حال مرا میدانیو از خود مرا میرانیو
در گوش من میخوانیو هنگامه برپا میکنی
♪♪♪
یک شب مرا میسوزی و یک شب تماشا میکنی
با گریه میپرسم چرا با خنده حاشا میکنی
یک آن امانم میدهی جانی به جانم میدهی
خود را نشانم میدهی دیوانه رسوا میکنی
دیدگاه ها (۰)

[‌‏بہ احمقانه‌ٺرین شڪل ممڪندلٺنڱ ڪسے هسٺمڪہ هیچ خیابانے رابا...

"فراوان دوستت داࢪم"داغ تر از.....آتش فشان هاے فعال ،عمـیق تر...

روزگار غریبیست آدم ها یک روز دورت میگردندروزی دیگر دورت میزن...

این روزها وقـتی بیشتر به بقیه نگاه می‌کنـم یک چیز ثابت در هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط