my savior | ناجی من P1
بند کیفشو محکم تر گرفت و سریع تر دویید.
اگه سونگمین میفهمید حالا که همه جا یخ زده داره اینطوری میدود دعواش میکرد.
سونگمین؟ دعواش میکرد...
دیگه نتونست بغضشو نگه داره
هق بلندی زد اما از سرعتش کم نکرد.
اشک صورتشو خیس میکرد و هوای سردی که به صورتش میخورد باعث میشد بیشتر بلرزه.
چرا؟...
مگه چیکار کرده بود که لایق این همه سختی بود؟
چرا نمیتونست یه زندگی اروم داشته باشه؟
نمیتونست... بدون سونگمین نمیتونست...
......
وارد بیمارستان شده بود ولی هیچ ایده ای نداشت چجوری سونگمین رو پیدا کنه.
سعی کرد اشکاش رو برای چند لحظه متوقف کنه تا از پرستار بپرسه.
-بـــ ببخــ ....
نمیتونست حرف بزنه
چطور میخواست بپرسه؟
باید میپرسید ببخشید خانم، تمام زندگی من تصادف کرده و الان کجاست؟
حتی نمیتونست به تصادف کردن سونگمین فکر کنه
*جونگین...
صدای چان بود
هق هق هاش بلند تر شد و خودشو تو بغل چان انداخت.
برادر بزرگ تر سونگمین درست مثل یه داداش کوچیکتر باهاش رفتار میکرد ... همیشه ...
چان اروم بغلش کرد. نباید میزاشت فکر های اشتباهی بکنه...
فکر اشتباه؟ خنده دار بود... چان میدونست حال سونگمین اصلا خوب نیست..
*هی...هی اروم باش... اون خوب میشه..
- اگه چیزیش بشه چی؟ من... من هیـــ هیچ کسو جز اون نـــ ندارم..
*بار اولش نیست که هوم؟ یادته قبلا بخاطر مسابقه هاش زیاد تصادف میکرد؟
-هربار مـــ منو تا مرز ســـ سکته می بــ برد
*اون قویه جونگین چیزیش....
حرفش با خارج شدن دکتر از اتاق نیمه کاره موند.
اروم از جونگین فاصله گرفت تا از مردی که روپوش سبزی به تن داشت سوال بپرسه اما جونگین بدنش قفل شده بود.
از ترس شنیدن حرف های دکتر نمیتونست از جاش تکون بخوره..
اگه هیچ وقت سونگمین رو نمیدید چی؟
اگه هیچ وقت سونگمین نمی بوسیدش چی؟ میخواست چیکار کنه؟
ادامه دارد..
اگه سونگمین میفهمید حالا که همه جا یخ زده داره اینطوری میدود دعواش میکرد.
سونگمین؟ دعواش میکرد...
دیگه نتونست بغضشو نگه داره
هق بلندی زد اما از سرعتش کم نکرد.
اشک صورتشو خیس میکرد و هوای سردی که به صورتش میخورد باعث میشد بیشتر بلرزه.
چرا؟...
مگه چیکار کرده بود که لایق این همه سختی بود؟
چرا نمیتونست یه زندگی اروم داشته باشه؟
نمیتونست... بدون سونگمین نمیتونست...
......
وارد بیمارستان شده بود ولی هیچ ایده ای نداشت چجوری سونگمین رو پیدا کنه.
سعی کرد اشکاش رو برای چند لحظه متوقف کنه تا از پرستار بپرسه.
-بـــ ببخــ ....
نمیتونست حرف بزنه
چطور میخواست بپرسه؟
باید میپرسید ببخشید خانم، تمام زندگی من تصادف کرده و الان کجاست؟
حتی نمیتونست به تصادف کردن سونگمین فکر کنه
*جونگین...
صدای چان بود
هق هق هاش بلند تر شد و خودشو تو بغل چان انداخت.
برادر بزرگ تر سونگمین درست مثل یه داداش کوچیکتر باهاش رفتار میکرد ... همیشه ...
چان اروم بغلش کرد. نباید میزاشت فکر های اشتباهی بکنه...
فکر اشتباه؟ خنده دار بود... چان میدونست حال سونگمین اصلا خوب نیست..
*هی...هی اروم باش... اون خوب میشه..
- اگه چیزیش بشه چی؟ من... من هیـــ هیچ کسو جز اون نـــ ندارم..
*بار اولش نیست که هوم؟ یادته قبلا بخاطر مسابقه هاش زیاد تصادف میکرد؟
-هربار مـــ منو تا مرز ســـ سکته می بــ برد
*اون قویه جونگین چیزیش....
حرفش با خارج شدن دکتر از اتاق نیمه کاره موند.
اروم از جونگین فاصله گرفت تا از مردی که روپوش سبزی به تن داشت سوال بپرسه اما جونگین بدنش قفل شده بود.
از ترس شنیدن حرف های دکتر نمیتونست از جاش تکون بخوره..
اگه هیچ وقت سونگمین رو نمیدید چی؟
اگه هیچ وقت سونگمین نمی بوسیدش چی؟ میخواست چیکار کنه؟
ادامه دارد..
- ۶.۷k
- ۰۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط