سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش

سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش

مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش


گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو

آن کس که مست گردد خود این بود نشانش


چشمش بلای مستان ما را از او مترسان

من مستم و نترسم از چوب شحنگانش


ای عشق الله الله سرمست شد شهنشاه

برجه بگیر زلفش درکش در این میانش


اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید

جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش


آن روی گلستانش وان بلبل بیانش

وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش


این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست

بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش


دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد

پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش🌸❤

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۵)

اگر دریای دل آبی ستتویی فانوس زیبایشاگر آیینه یک دنیاستتویی ...

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزانمن دردم و دردم ، تو دوا ...

ویرانه دل ماست که با هر نگه دوستصد بار بنا گشتو دگر بار فرو ...

همچو نی می‌نالم از سودای دلآتشی در سینه دارم جای دلمن که با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط