این شعر از حسین منزوی بی نظیره

این شعر از حسین منزوی بی نظیره
با صدای زیبا و دلنشین خانم باران نیکراه
میگه :
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم

چگونه‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم
دیدگاه ها (۱۹)

هر چی بیشتر میگذره بیشتر به حقیقت این جمله میرسم...اینکه « ه...

آخرشو گوش دادی؟این شعر حکایت من و ماست انگارمن و مایی که هیچ...

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!غافل از خود، دیگری را ...

لطفا اسم دوست داشتن رو خراب نکنیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط