در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...


🌹🅰️
دیدگاه ها (۰)

به زندگی دیگران سنگ نزنیدیک سنگ زندگیی را نابود میسازدسنگهای...

گم شده ام!وقتی دستهایِ تو را ندارم گم می شوم.می گردمتمامِ زن...

یک روز صبح دستت را میگیرم میبرم یکجاکه دست هیچ کس به خلوتمان...

💖پدرو مادرحواسمانبه چروک های دور چشم مادرانمان لرزش دست های ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط