آفتاب داشت غروب می رد و ترافک سنگن بود به راننده گفتم

آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود. به راننده گفتم: «خيلی دلم گرفته.»
راننده تاكسی نگاهم كرد ولی چيزی نگفت. پرسيدم: «شما وقتی دل‌تون می گيره چی كار می كنيد؟»
‌راننده گفت: «دل گرفتن چی هست؟»
گفتم «شما هيچ وقت دلتون نمی گيره؟» راننده گفت: «نه... وقتش رو نداريم.»‌ ‌پرسيدم: «يعنی چه؟» راننده گفت: «يعنی اينقدر كار و گرفتاری دارم كه ديگه وقت دل گرفته شدن ندارم.»
كمی كه گذشت راننده پرسيد: «دل گرفتن چه جوريه؟»
گفتم: «يه جوريه انگار آدم يه ذره ناراحته ولی دقيق نمی دونه از چی ناراحته، يه ذره نگرانه ولی نمی دونه نگران چيه، حال و حوصله نداره. آدم دلش يه چيزی می خواد كه درست نمی دونه چيه. يه ذره گريه‌اش مياد اما اشكش درنمی ياد، خلاصه يه جور عجيب و غريبيه.»
‌راننده گفت :«اگه اينه پس من يه عمره دلم گرفته.» زنی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «من هم».
دیدگاه ها (۱)

ماها که مثل بقیه زبانمون خوب نیست، لذتی که از آهنگای خارجی م...

وقتی به کسی می رسی، یادت باشد فقط داری بخش کمی از او را می ب...

تصویر سیاهه، بعد نور میاد، بعد صدای حرکت آروم انگشتام روی مه...

میان این آدمهایی کهمی آیند و میروندیکنفر امایادش تا ابد خواه...

آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود. به راننده گفتم: «...

چند پارتی جونگوون p۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط