نمیدانم چه بگویم حتی دستانم نیز دیگر توان سخن گفتن ند
نمیدانم چه بگویَم ، حتی دستانم نیز دیگر توانِ سخن گفتن ندارند .. احساسی ناگفتنی مرا در بَر گرفته است..
و منظور من از دربرگرفتن ، در آغوش اون غرق شدن نیست... ؛
من در دریای این احساس غرق شدهام ، دیگر... خودم نیستم ! این حس من است و من ، بسیار دلتنگ خویشم.. ای کاش میشد بیانَش کرد ؛ اما خودِ من با وجود 'موردعلاقهء من' بودنش هیچجوره موردِ پسند دیگر اشخاص نخواهد بود ،. خودم را با دیگر آدم ها درمیان نگذاشتهام اما خوب میدانم کَسی 'من' را نمیخواهد ؛
و با اینهمه من دلتنگ خویش هستم.. دلتنگ تکتک رفتار های سرکوب شدهء 'من' که حتی من نیز از آنها ؛ بیخبر و بیزارم !
و در نهایَت باز هم من با این همه... دلتنگ خویش هستم .|.
و منظور من از دربرگرفتن ، در آغوش اون غرق شدن نیست... ؛
من در دریای این احساس غرق شدهام ، دیگر... خودم نیستم ! این حس من است و من ، بسیار دلتنگ خویشم.. ای کاش میشد بیانَش کرد ؛ اما خودِ من با وجود 'موردعلاقهء من' بودنش هیچجوره موردِ پسند دیگر اشخاص نخواهد بود ،. خودم را با دیگر آدم ها درمیان نگذاشتهام اما خوب میدانم کَسی 'من' را نمیخواهد ؛
و با اینهمه من دلتنگ خویش هستم.. دلتنگ تکتک رفتار های سرکوب شدهء 'من' که حتی من نیز از آنها ؛ بیخبر و بیزارم !
و در نهایَت باز هم من با این همه... دلتنگ خویش هستم .|.
- ۴.۰k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط