خودش را به آب و آتش میزد که امید به زندگی را باز دوباره ...

خودش را به آب و آتش میزد که امید به زندگی را باز دوباره به او بازگرداند...تک تک حرف هایی که می‌گفت زیبا و امید بخش بود،جان می بخشید و سرشار از طراوات بود...اما حیف که نمی‌دانست...او سالهاست که این کلمات آشنا را درک کرده...و هیچ کدام نتوانست اندکی به او امید ببخشد...
دیدگاه ها (۱)

درخواستی

درخواستی

ملکه قلبم پارت۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط