half brother فصل ۲ part : 41

جونگکوک : نامجون تنها کسیه که بهش گفتم
گرتا :من فقط فکر نمی کردم که...
_ تو فکر نمی کردی . که همونطور که خودت تحت تاثیرش قرار صداشو بالا برد: _گرفتی منم قرار گرفته باشم آره؟!
+ حداقلش اینه که برات مهم نبودم
زیر لب جوری ک فکر نکنم شنید گفتم
جونگکوک در حالی که اخم کرده بود کاسه ی خالی رو توی سینک گذاشت شستش و توی جا ظرفی گذاشت.برگشت و بهم نگاه کرد
گفت : تو همیشه برای من مهمی گرتا همیشه
سرمو به بالا و پایین تکون دادم مانع ریختن اشکم شدم ولی کامال در درون احساس نابودی می کردم این با دفعه قبل که از هم خداحافظی کردیم فرق داشت اون موقعه با اینکه من شکننده و احساساتی بودم ولی جوون بودم و گمان می کردم که این فقط نوعی شیفتگی و وابستگیه و به زودی فراموشش می کنم
متاسفانه این دفعه با توجه به تجربه و درکم،می دونم که بدون شک عاشقش شدم
رانندگی تا فرودگاه لوگان فقط چند دقیقه طول کشید
آسمون به صورت سمبولیکی گرفته بود کاملا مناسب یک خداحافظی سوزناک...
نمی دونم چطور باید خداحافظی کنم تصمیم گرفتم کلا هیچی نگم در طول راه و اونم چیزی نگفت
وقتی از ماشین پیاده شدیم روبه روی ورودی فرودگاه باد با شدت بین صدای کر کننده جت ها موقع تیک اف می وزید
در حالی ک بازو هامو محافظانه چسبیده بودم کنارش ایستادم نمی دونستم چی بگم یا چیکار کنم حتی نمی تونستم توی چشماش نگاه کنم الان وقت گریه کردن
نبود،ولی دقیقا چیزی بود که داشت اتفاق میوفتاد به اسمون نگاه کردم به زمین نگاه کردم به دستگیره چمدان....به هرجا به جز ‌جونگکوک می دونستم به محض اینکه توی چشماش نگاه کنم می بازم
تون صداش خشونت بود
_ به من نگاه کن
سرم رو تکون دادم و اولین قطره اشکم افتاد
چشمم رو خشک کردم به نگاه گرفتن ازش ادامه دادم باورم نمی شد این داشت همون لحظه برام اتفاق میوفتاد
وقتی بالاخره به چشماش نگاه کردم شوکه شدم که اون ها هم خیس بودن
+ چیزی نیست
جونگکوک : برو لطفا بهم پیام بده اگه خواستی فقط...نمی تونم یه خداحافظی مفصل داشته باشم...نه با تو
به سادگی گفتم + باشه
جلو رفتم و یه بوسه سریع روی گونش زدم قبل از اینکه با عجله به طرف ماشین برم و درو بهم بکوبم.
سریعا کیفشو برداشت و به سمت ورودی رفت.
وقتی بالاخره درهای اتوماتیک رو دیدم که پشت سرش بسته شد سرم رو به فرمون تکیه دادم شونه هام می لرزیدن وقتی به اشک هام که مدت ها بود باهاشون میجنگیدم اجازه دادم تا آزادانه بریزن فقط مشکل این بود که یکی بهم اخطار داد که باید برم چون اونجا منطقه توقف موقته،اصلا به چشمم نمی دیدم که بتونم حرکت کنم

خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۲۵)

half brother فصل ۲ part : 42

half brother فصل ۲ part : 43

half brother فصل ۲ part : ۴۰

half brother فصل ۲ part : 39

کپشن خیلی مهم

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط