در زندگیم آموخته ام خالق باشم و آفریننده

.
.
در زندگیم آموخته ام خالق باشم و آفریننده.
حتی اگر خالق لبخندی کوچک باشم بر لبانی
که محتاج آن لبخندند.
دستی باشم مهربان بر شانه ای که تنهاست.
و در مقابل بدی دیگران بد نباشم.
این نوع زندگی برای من یعنی خالق بودن.اما این کارم یک اما و اگر هم دارد...میگویم:
اگر آن فرد مهربانیم را نفهمید و با بی مهری پاسخ داد؛ چیزی از من کم نمیشود.
من یاد گرفته ام اگر در مقابل مهربانیم بدی دیدم؛ هرگز بدی نکنم.
در چنین مواقعی ادامه میدهم مهربانیَم را.
یکبار برای همیشه حذفش میکنم از دنیای کوچک و زیبایم.
من لحظات؛ دقایق؛ ساعات ؛ روزها و آدمهای زندگیم را خودم انتخاب میکنم.
آدمهای پیرامونم را به فواصل مقتضی با توجه به برخوردهایشان الک میکنم بر اساس درک و معرفتشان.و تعدادی برای همیشه حذف خواهند شد هم از حافظه ام هم از زندگیم.
و به گمانم رسیدن به این مرحله از زندگی یعنی رسیدن به درک و معنای درستی از معرفت و باورِ درستِ کلامِ مولانایِ جان که:
“ گر تو با بد؛ بد کنی پس فرق چیست؟! “
دیدگاه ها (۳۳)

ما برای زیستن، عشق می‌خواستیم، چیزی که میان تمام امکان‌ها، ی...

...•دوست داشتنِ تودر وجود من استخاکش، آبش، نورشزندگی و خیالش...

محبوب من! در مدرسه به ما الفبا را یاد نداده‌اند که با آن دکت...

گاهی همه چیز خلاصه میشه توی یه لحظه. یه آتیش کوچیک، یه شب سر...

the girl of sun 🌞 with boy of moon 🌝 روزی روزگاری فقط یک ستا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط