#سناریو_ولیعهد ونقاش دربار #پارت_ چهارم
#سناریو_ولیعهدو نقاش دربار
#پارت_چهارم
( پرش به سوی ا.ت)
ا.د( همون رفیق ا.ته حوصلم کمه اینطوری نوشتم😐😅) : ا.ت بدووووو آماده نشدی؟؟🤔 ا.ت: وایستا یه ذره مونده 🙃 ا.د: نیازی نسیت اینقد به خودت برسی مگه قراره کی رو ببینی؟؟ 🧐
ا.ت: ( لبخند ) هیچکی🤐 ا.د: به من دروغ نگو 🤨 ا.ت: بسه دیگه بیا بریم🥴 ا.د: داشتی آماده میشدی که اون پسره رو ببینی ؟🧐 ا.ت: نه ا.د: بقیه آماده میشن که برن ولیعهد و داداشش رو ببینن ولی رفیق من 😔 ا.ت: چیه؟ اون خیلیم از ولیعهد بهتره😐 ا.د: بله بله ، عشقه دیگه چی بگم؟!! 🤐👌
ا.ت: ا.د درست حرف بزن چه عشقی؟؟؟🥴🙄 ا.د: باشه حرص نخور من که میدونم عاشقی🥴 ا.ت: ای خدا 🤲
ا.د: ( خنده ) باشه باشه بریم👍 ا.ت: بریم
( پرش به سوی قلعه و پیش جونگکوک )
جونگکوک: تهیونگ زود باش دیگه😬 تهیونگ: وایستا داره تموم میشه این قسمت لباست کمی مشکل داره 😶 جونگکوک: ای خدا خسته شدم
( نامجون اومد) 🤐
نامجون: ولیعهد باید این طوری لباس بپوشه دیگه 😌
جونگکوک: نیازی به این همه مجلل بازی نیست 😐
تهیونگ: تموم شد👍 جونگکوک: اوه بلاخره تهیونگ: ولیعهد غر غرو بیچاره همسر آیندت 😅🙃
جونگکوک: تهیونگ😠( همراه با مقداری حرص)
تهیونگ: باشه باشه نامجون: شما دوتا بس کنین دیگه😐 ( مامان جونگکوک یعنی ملکه اومد )
نکته: علامت مادر جونگکوک +
+: نامجون ببخشید اینا همش اذیتت میکنن🙏 نامجون: وای سلام، اصلا اشکالی نداره👍 +: سلام، اوه پسرم چقد جذاب شدی😍 جونگکوک: ممنون مادر😊 +: پسرم دختر عمو و عمه ات هم میان کمی باهاشون مهربون باش 🤭 ( بخدا داداش دختر عموش اونجا وایستاده) تهیونگ: اووو ماشالله برادرم چقد خواتر خواه داره ☺🙃 جونگکوک: ای خدا تهیونگ ول کن منو😐 تهیونگ توی گوش جونگکوک میگه: البته داداشم یکی رو انتخاب کرده نه ؟🤭🤫 جونگکوک: اهم نه +: پسرم نکنه کسی رو در نظر داری؟!! 🤨 🤔 جونگکوک: نه مادر این طوری نیست🤐 +: پسرم شرایطتت رو برای ازدواج که میدونی😶 ( جونگکوک اخم میکنه)
جونگکوک: بله میدونم😔 +: پس خوبه ، خب دیگه آماده شین که بیایین مسابقه رو شروع کنیم🙃🙂
نامجون: شما برین من میارمشون😊 +: باشه 👍
( پرش به سمت سالن برگزاری مسابقه و پیش ا.ت)
( ا.ت و ا.د یه گوشه وایستاده بودن )
ا.د: ا.ت ........
ادامه دارد 🙃
منتظر پارت بعد باشید😊
لایکا و کامنتا رو بترکونین😊🙃
#پارت_چهارم
( پرش به سوی ا.ت)
ا.د( همون رفیق ا.ته حوصلم کمه اینطوری نوشتم😐😅) : ا.ت بدووووو آماده نشدی؟؟🤔 ا.ت: وایستا یه ذره مونده 🙃 ا.د: نیازی نسیت اینقد به خودت برسی مگه قراره کی رو ببینی؟؟ 🧐
ا.ت: ( لبخند ) هیچکی🤐 ا.د: به من دروغ نگو 🤨 ا.ت: بسه دیگه بیا بریم🥴 ا.د: داشتی آماده میشدی که اون پسره رو ببینی ؟🧐 ا.ت: نه ا.د: بقیه آماده میشن که برن ولیعهد و داداشش رو ببینن ولی رفیق من 😔 ا.ت: چیه؟ اون خیلیم از ولیعهد بهتره😐 ا.د: بله بله ، عشقه دیگه چی بگم؟!! 🤐👌
ا.ت: ا.د درست حرف بزن چه عشقی؟؟؟🥴🙄 ا.د: باشه حرص نخور من که میدونم عاشقی🥴 ا.ت: ای خدا 🤲
ا.د: ( خنده ) باشه باشه بریم👍 ا.ت: بریم
( پرش به سوی قلعه و پیش جونگکوک )
جونگکوک: تهیونگ زود باش دیگه😬 تهیونگ: وایستا داره تموم میشه این قسمت لباست کمی مشکل داره 😶 جونگکوک: ای خدا خسته شدم
( نامجون اومد) 🤐
نامجون: ولیعهد باید این طوری لباس بپوشه دیگه 😌
جونگکوک: نیازی به این همه مجلل بازی نیست 😐
تهیونگ: تموم شد👍 جونگکوک: اوه بلاخره تهیونگ: ولیعهد غر غرو بیچاره همسر آیندت 😅🙃
جونگکوک: تهیونگ😠( همراه با مقداری حرص)
تهیونگ: باشه باشه نامجون: شما دوتا بس کنین دیگه😐 ( مامان جونگکوک یعنی ملکه اومد )
نکته: علامت مادر جونگکوک +
+: نامجون ببخشید اینا همش اذیتت میکنن🙏 نامجون: وای سلام، اصلا اشکالی نداره👍 +: سلام، اوه پسرم چقد جذاب شدی😍 جونگکوک: ممنون مادر😊 +: پسرم دختر عمو و عمه ات هم میان کمی باهاشون مهربون باش 🤭 ( بخدا داداش دختر عموش اونجا وایستاده) تهیونگ: اووو ماشالله برادرم چقد خواتر خواه داره ☺🙃 جونگکوک: ای خدا تهیونگ ول کن منو😐 تهیونگ توی گوش جونگکوک میگه: البته داداشم یکی رو انتخاب کرده نه ؟🤭🤫 جونگکوک: اهم نه +: پسرم نکنه کسی رو در نظر داری؟!! 🤨 🤔 جونگکوک: نه مادر این طوری نیست🤐 +: پسرم شرایطتت رو برای ازدواج که میدونی😶 ( جونگکوک اخم میکنه)
جونگکوک: بله میدونم😔 +: پس خوبه ، خب دیگه آماده شین که بیایین مسابقه رو شروع کنیم🙃🙂
نامجون: شما برین من میارمشون😊 +: باشه 👍
( پرش به سمت سالن برگزاری مسابقه و پیش ا.ت)
( ا.ت و ا.د یه گوشه وایستاده بودن )
ا.د: ا.ت ........
ادامه دارد 🙃
منتظر پارت بعد باشید😊
لایکا و کامنتا رو بترکونین😊🙃
- ۱.۸k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط