داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد

داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد
داشت باران در مسیر ناودان می ایستاد
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است
چای مینوشید و قلب استکان می ایستاد
در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد
یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر بالای سرش در آسمان می ایستاد
موقع رفتن که می شد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن می ایستاد
موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد
از حساب عمر کم کردیم خود را، بعد ما
ساعت آن کافه یک شب در میان می ایستاد
قانعش کردند باید رفت با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد
ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
نه چرا آهسته، باید ساربان می ایستاد
.باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد..🦋🦋


#saharshehim💖

#عاشقانه
#بهترینم
دیدگاه ها (۱)

محبوبِ من💐🫂🧿🌐در آخرین نامه‌ات از من پرسیده بودیکه چه‌سان تو ...

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی...

اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است،تمام خطوط تلفن دنیا پر...

یافاطمه الزهرا(ص)توخوبترینِ همه قصه های خدایی..🥀🖤🥀یاوجیحا عن...

چند پارتی (جونگ کوک و ات):part4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط