و پیوسته در خانقاه بسته داشتیچون مسافر به در خانقاه رس

و پیوسته درِ خانقاه بسته داشتی.چون مسافر به درِ خانقاه رسیدی او در پسِ درآمدی و گفتی-«مسافری یا مقیم؟اگر مقیمی درآی و اگر مسافری این خانقاه جای تو نیستکه روزی چند بباشی و ما با تو خوی کنیمآنگاه بروی و ما را در فراقِ تو طاقت نبوَد.».
دیدگاه ها (۶)

زندگى لمس لحظه هاست؛لحظه هاى بودن،لحظه هاى ماندن،لحظه هاى تر...

فاصله ها هرگز مانع فراموش کردن، بهترینمان نمی شود...مهم قلب ...

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و...

سالها در غزلِ خویش دم از یار زدمرفتم و نامِ تو را در همه جا ...

سناریو وقتی میری کنسرت حامیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط