رمان پادشاه زندگیم

رمان پادشاه زندگیم

پارت ۴


دیانا، آفرین

ارسلان، خوابم میاد

دیانا، بخواب

ارسلان، بدون تو

دیانا،بعد این حرفش پرتم کرد رو تخت روم خیمه زد دستمو دور گردنش حلقه کردم خواستم حرف بزنم شروع کرد به خوردن لبم

ارسلان، دستمو از زیر لباسش رد کردم رسیدم به سینش از روی لباس زیر سینشو می‌مالیدم

دیانا، لبشو از رو لبم برداشت به چشمام نگاه می‌کرد چشاش خمار بود دستمشم رو سینم بود

ارسلان، آستین حلقه ای رو از تنش درآوردم دماغمو فرو بردم تو سینش بوش میکردم
دیدگاه ها (۶)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۵دیانا،ارسلان نکن ارسلان، نمیخوام دی...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۶ارسلان، بریم با بابا حرف بزنیم دیان...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳ارسلان، نمیتونم آخه انقدر لبات خوش ...

❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹🥺🥺💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭🥲

چند پارتی" بازی شانس "part : 27یکی از بندای سوتینشو آروم از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط