🍁شام آخر🍁

از عشق تو مرا به جزء تردید نیست
با جور و جفای تو به جزء تهدید نیست

با یاد تو در محبس خود پیر شدم آخر
در اتاقی که به جزء نور خورشید نیست

اما لحظه دیدارت یک حادثه ی عالی بود
حیف که جای تو در زندگی ام خالی بود

درون خاطرات خود من و یادت اسیریم
درون چهره ی هر کس به دنبالت سرابی بود

هردوی ما عابران یک مسیر پر خطر بودیم
یا مهره های بازی یک جمع مختصر بودیم

مهمان ناخوانده به مهمانی نا خواسته ای
شام آخر به سر سفره بال دو کبوتر بودیم
#دکلمه#شعر#شاعر#محمد_خوش_بین#گویندگی#شام#عشق#کبوتر#محمدخوشبین
دیدگاه ها (۴)

🍁کابوس گذشته🍁

🍁مهربانی تو🍁

🍁دوباره ماه من گرفته🍁

🍁بیا تو ای عزیز من🍁

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط