بعد دیدن این دیگه اشک ندارم...💔
ترجمه:من برگشتم خونه.هوا بیرون خیلی سرده!من فکر میکردم قراره برف بیاد ولی نیومد.درهرصورت حالت چطوره مامان؟من برات پای مورد علاقه ات رو خریدم! خب امروز اتفاق خنده داری افتاد.هنوز یوکو رو یادته؟یوکو همونی که درموردش بهت گفتم.کسی که مدام اون روپوش آزمایشگاهی زشت رو میپوشه.آره اون یوکو عه البته مربی منم هست.امروز اون سعی میکرد یه سرنگ رو توی بازوی یه مرد فرو کنه اما رگش رو گم میکنه.همون لحظه من مثل یه قهرمان وارد عمل شدم و به اون پیشنهاد دادم.حدس بزن چه پیشنهادی؟یه فرصت داری.خب راستش اون با سوزن کنار نمیاد.و بعد یه دختر کوچولو رو دیدم که یه تبهکار گرفته بودش.حالش خوبه فقط یه ذره زخم و زیلی شده و مچ پاش در رفته.چیزی نیست که با یه ذره استراحت خوب نشه.اون خیلی گریه میکرد ولی خداروشکر مامانش اونجا بود.من اون دختر رو توی تقریبا ۲۰ ثانیه نجات دادم.این رکورد جدیدمه مامان...مامان اون دختر بغلش کرد بعد اومد و منو بغل کرد.اون خیلی دلسوز و مهربون بود و...و...و اون منو یاد تو می انداخت.مامان دلم برای بغل هات تنگ شده.برای لبخندت...برای...صدات...چرا ترکم کردی.دلم خیلی برات تنگ شده.خیلی درد داره مامان.و من نمیتونم خودمو از این حس نجات بدم...
- ۱.۲k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط