نمی دانم چه حکمتی ست

نمی دانمـ چه حکمتی ستـ ؛
هر چقدر زمانه سختـ تر می گیرد ؛
من دلبسته تر می شومـ به شبـ و بیداری و سکوتـ و تنهایی !
گاهی به رسمِـ اصالتِ از یاد رفته ،
شمعی روشن می کنمـ و زیرِ نورِ غریبانه اش ،
کتاب می خوانمـ و به دنیایِ دیگری می رومـ .
دنیایِ قشنگی که ناجیِ این روزهایِ من استـ ،
دنیایی که هیچ چیز در آن ، غیرِ ممکن نیستـ !
مگر می شود شبـ را دوستـ نداشتـ ؟!
وقتی تمامِـ دغدغه ها خوابیده اند ،
وقتی آدمـ فراموش می کند
کجایِ جهان ایستاده و چقدر غمگین استـ ...
دیدگاه ها (۰)

دِلخون تَر از اَنار، اَناری تَر از دلماین فصلِ با تو بودن و ...

دوستتدارم جانانم❤انقدر که اگر قلبم توان تفکر داشتاز تپیدن می...

آنچه با تو نگفته‌امـ راباران خواهد گفتــهزار سال دیگر همـبار...

دنیایِ من تنها جاییست که به چشم های تو احتیاج دارد برای زیست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط