تمام آنچه می‌خواستم
حضور آرام تو بود کنارم…
جایی که اندوه کم‌رنگ می‌شود
و -خواهش
در آغوش نفس‌های داغ تو خاموش…

تو در قلبم چیزی کاشتی،
یک بذر کوچک از جنس دوست‌داشتن
و حالا درونم جنگلی بی‌انتها روییده
که ریشه‌هایش با جانم گره خورده‌اند..

هر نفسی که می‌کشم
عطر حضور تو را در عمق وجودم حس می‌کنم؛
و شاید روزی همان عطر آشنا
راه تو را دوباره به قلب من بازگرداند.. .
دیدگاه ها (۱)

تاریکیقلبم را تا انتهای خود فرو می‌بلعدو دانه‌های روشن باران...

باز هم در آغوش گذشته فرو می‌روم…راه‌ ام را میان خاطراتت گم م...

We’re a beautiful disaster - and i swear, I’ll be the last t...

چشمانش دریچه‌ای بود به سوی رویاهای دور و خاموشم...هر بار که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط