بچه که بودم از بس مغرور بودم هروقت

✍🏻 بچه که بودم از بس مغرور بودم هروقت
مامانم میرفت جایی و منو با خودش نمیبرد
مثل بقیه بچه ها پشتش گریه و التماس نمیکردم
ولی به محض اینکه میرفت میترکیدم از گریه...
بزرگ که شدم رفتنای زیادی دیدم
چیزای زیادی از دست دادم . . .
شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم
و حرص خوردم که چرا پا رو غرورم نگذاشتم
با این وجود هنوز همونم . . .
همون آدم مغروری که هرگز برا داشتن
و نگه داشتن به کسی التماس نمیکنم
فقط هر شب بی صدا میشکنم . . .
دیدگاه ها (۱)

میان‌ همه گشتمو عاشق نشدم منتو چه بودی که تو را دیدم و دیوان...

میدونی قشنگترین جای زندگی کجاست؟اونجاست که به دلت فرصت میدی ...

غمۍدارد دلم شرحش فقط افسانه میخواهدبه پای خواندنش هم گریهٔ م...

من بار خود از دیار بستم بی‌توچون آینه در باد شکستم بی‌توتنها...

# رز _ سیاه PART _ 48 تهیانگ: کنار تختش نشسته بودم و دستشو ت...

"بوسه آتش بر گونه رز "part 1«عشق»...کلمه ای که باهاش هیچوقت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط