by Victor

by ✨ Victor
#taekook_for_ever :)
{می‌خوام بپرستمت دزیره زندگیم}
{سال ۱۹۹۱ ، فرانسه ، مارسی ، ساختمان هبیتیت}
{میخندی اوژنی؟اوژنی میخندی؟}
ژنرال:) اوژنی:) شاهزاده فرانسوی:) و اون پرستاری که مانند ی فرشته شاهزادش رو درمان کرد:)
و حتی فرشته ی ژنرال .... آچا!
و حتی ژوزفین ...
این دزیره دیگه ناراحت کننده نیست....دیگه ناپلئون توش نمیمیره بلکه در این دزیره ی عشق ممنوعه وجود داره که غیر قابل اتمامه :) و حالا ناپلئون شده ی ماهی گیر و دزیره ی نقاش :)
حتی در این داستان ما رومئو و ژولیت رو هم داشتیم ولی ... داستانش انقدر دردناک بود که قلب هر انسانی رو به لرزه درمی‌آورد ... انگشت ژولیت سوخت ... اونم با حلقه داغ شده ای که رومئو براش خریده بود .... :)
پاپا سالیوان مرد ... و دزیره بزرگ شد ... و ناپلئون شکسته تر از قبل ... ولی با تمام اینها هنوز این داستان قشنگه ... پریزاد و مرد قصه گو، فوریه سال ۲۰۲۰ . . .
دیدگاه ها (۳)

😂😭یکی برا من از این عطرا بخرهههه

می‌خوام از اینا درست کنم:)حیح

اینجا شهرستانمون هست...و ... میتونید حدس بزنید کجاست:)؟ (نکت...

صحیح🗿

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط