حضرتدریایوالایدلمسلام

حضرت‌دریای‌والای‌دلم،سلام!
شاملوترین‌مردآفتاب‌سوخته‌ام،
راستش را بخواهید دل کوچک و درمانده‌‌ام برای تلاطم نگاه جنگل صفت‌تان، تنگ شده است...
تنگ که می‌گویم منظورم همان اتاقک نمور و سرد راهروی آسایشگاه دل‌خستگان است.
به راستی دل‌خستگان چه شد؟!
چه‌کسی‌ازجان‌دلبرجز‌منِ‌تو،خبردارد؟
جان دلبرِ ، این‌روزها در هزارتوی ذهنم هزارن بار آیدای مرده‌ای را به یاد می‌آورم که شاملویش خسته از تالم‌های حیات،
به یغمای سکوت رفته است.
مروه‌یِ‌من!
گر بخواهم از شما سخن بگویم هزارن برگ از این نامه‌ها را باید به چشمان قَهوه‌ای‌ِتان پیشکشی کنم؛
اما چه کنم که سخت در بند درد زندگانی، خسته‌ام و خستگی تابی برای شرح حال بیشتر نگذاشته است.
ابدمن، در فراسوی تمامی رگ‌های شریان یافته‌ی فواد دیوانه‌ام، شما تک آئورت دل کوچک شده‌یمان هستید.
به‌راستی‌که‌دلتنـگـی‌حس‌عجیبیست!...

نقطه پایان نامه!
¹⁸: ⁵²
²⁰آبانِ¹⁴⁰⁰
#no_copy🚫
دیدگاه ها (۱)

- بیا به خودم بگو چته چه دردته میدونم بغلمو میخوای و سردته( ...

هرشب‌دلم‌‌بهانه‌یِ‌تو،هیچ...بگذریم...امشب‌دلم‌دوباره‌تورا،هی...

از این ته تاریک دنیا بهت میگم شب بخیر ... ماه آسمون 🌙¹⁴⁰⁰آبٱ...

دلتنگی احساسه عجیبیه؛باعث میشه تو اوج مَشغَله های زندگیت و م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط