half brother فصل ۲ part : 20
از نظر فنی اگه رابطه ی جونگکوک و جونگسو نرمال بود جونگکوک الان باید بلند می شد و می رفت تا صحبت کنه
نمی تونستم تصور کنم اگر جونگکوک می تونست هر چی بخواد بگه چیا میگفت
به هر حال جونگکوک جدی و اروم اونجا نشسته بود گریه نمی کرد اما سرشو هم بالا نمی آورد. فقط بود و همین بودن از کلا نبودن به نظرم بهتر بود.
به خاطر این میتونستم بهش جایزه بدم
مراسم به سرعت انجام شد و اخرش کشیش ادرس محل ادامه ی مراسم رو داد و اضافه کرد که خانواده ی مرحوم خوشحال میشن اگه ازتون با به وعده ی غذایی پذیرایی کنند.
جونگکوک نامجون و چند مرد دیگه رو که از دوستای جونگسو بودن تماشا کردم که چطور تابوت و حمل میکردند جونگکوک همچنان هیچ حسی بروز نمی داد
مامانم اشتیاقی نداشت تا از لیموزینا استفاده کنه و در نتیجه با ماشین اجاره ای من راه افتادیم نامجون کلارا و جونگکوک هم توی ماشین پشتی دنبالمون می اومدند
وقتی به قبرستون رسیدیم همه دور قبر جمع شدیم فکر اینکه مامانمم به روز باید توی یکی از اینا بخوابه از ذهنم رد شد
جونگکوک هم بالاخره رسید از ماشین پیاده شد و مستقیم به سمت من اومد. دقیقا مثل من به قبر خالی خیره موند بعد از چند لحظه وقتی نگاهم کرد چشم هاش وحشت زده بودند
خیلی خنده داره که توی یه ثانیه چطور میتونی غرور تو بزاری کنار وقتی یکی که بهش اهمیت میدی به کمک نیاز داره
دستمو جلو بردم و دستشو گرفتم مقاومت نکرد
_ من نمیتونم انجامش بدم
+ چی؟
_ اگر ازم کمک بخوان تا جنازه رو دفن کنن چی؟نمیتونم!!
+ همه چی مرتبه جونگکوک لازم نیست کاری که نمیخوایو انجام بدی به هر حال اصلا فکر نکنم ازت بخوان
نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت
بعد دستمو ول کرد و برای ادمایی که تازه رسیده بودن دست تکون داد و بعد بدون هیچ اخطار قبلی ای با قدم های بلندی ازمون دور شد
بدون هیچ فکری دنبالش کردم
+ جونگکوک صبر کن
وقتی بالاخره وایساد نفسش از منی که دویده بودم تند تر بود. اگر دیروز فکر میکردم حال جونگکوک بده امروز افتضاح بود
گفت : _ یه چیزی هست که باید بگم گرتا....من نمی تونم تماشا کنم که دارند دفنش می کنند چه برسه به اینکه بهشون کمک کنم
+ همه چی مرتبه جونگکوک مجبور نیستی این کار را بکنی
_ فکر نکنم اون میخواست من این کار رو بکنم
+ جونگکوک این واکنش کاملا طبیعیه. لازم نیست در موردش حرف بزنیم لازم نیست برگردیم اونجا من باهات میمونم...
سرش را به معنی نه تکون داد تکون داد و باقدم های بلند ازم دور شد عمیقا توی فکر و یک کلاغ سیاه بینمون روی زمین فرود اومد و من فکر کردم چه معنی میتونه داشته باشه
بعد چند ثانیه سکوت شروع کرد
خب دوستان اینم از پارت هدیه آخر چون داشتم کامل میکردم واستون یه تاخیر خورد امیدوارم درک کنید
حمایت یادتون نره
شبتون بخیر خوشگلای من
نمی تونستم تصور کنم اگر جونگکوک می تونست هر چی بخواد بگه چیا میگفت
به هر حال جونگکوک جدی و اروم اونجا نشسته بود گریه نمی کرد اما سرشو هم بالا نمی آورد. فقط بود و همین بودن از کلا نبودن به نظرم بهتر بود.
به خاطر این میتونستم بهش جایزه بدم
مراسم به سرعت انجام شد و اخرش کشیش ادرس محل ادامه ی مراسم رو داد و اضافه کرد که خانواده ی مرحوم خوشحال میشن اگه ازتون با به وعده ی غذایی پذیرایی کنند.
جونگکوک نامجون و چند مرد دیگه رو که از دوستای جونگسو بودن تماشا کردم که چطور تابوت و حمل میکردند جونگکوک همچنان هیچ حسی بروز نمی داد
مامانم اشتیاقی نداشت تا از لیموزینا استفاده کنه و در نتیجه با ماشین اجاره ای من راه افتادیم نامجون کلارا و جونگکوک هم توی ماشین پشتی دنبالمون می اومدند
وقتی به قبرستون رسیدیم همه دور قبر جمع شدیم فکر اینکه مامانمم به روز باید توی یکی از اینا بخوابه از ذهنم رد شد
جونگکوک هم بالاخره رسید از ماشین پیاده شد و مستقیم به سمت من اومد. دقیقا مثل من به قبر خالی خیره موند بعد از چند لحظه وقتی نگاهم کرد چشم هاش وحشت زده بودند
خیلی خنده داره که توی یه ثانیه چطور میتونی غرور تو بزاری کنار وقتی یکی که بهش اهمیت میدی به کمک نیاز داره
دستمو جلو بردم و دستشو گرفتم مقاومت نکرد
_ من نمیتونم انجامش بدم
+ چی؟
_ اگر ازم کمک بخوان تا جنازه رو دفن کنن چی؟نمیتونم!!
+ همه چی مرتبه جونگکوک لازم نیست کاری که نمیخوایو انجام بدی به هر حال اصلا فکر نکنم ازت بخوان
نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت
بعد دستمو ول کرد و برای ادمایی که تازه رسیده بودن دست تکون داد و بعد بدون هیچ اخطار قبلی ای با قدم های بلندی ازمون دور شد
بدون هیچ فکری دنبالش کردم
+ جونگکوک صبر کن
وقتی بالاخره وایساد نفسش از منی که دویده بودم تند تر بود. اگر دیروز فکر میکردم حال جونگکوک بده امروز افتضاح بود
گفت : _ یه چیزی هست که باید بگم گرتا....من نمی تونم تماشا کنم که دارند دفنش می کنند چه برسه به اینکه بهشون کمک کنم
+ همه چی مرتبه جونگکوک مجبور نیستی این کار را بکنی
_ فکر نکنم اون میخواست من این کار رو بکنم
+ جونگکوک این واکنش کاملا طبیعیه. لازم نیست در موردش حرف بزنیم لازم نیست برگردیم اونجا من باهات میمونم...
سرش را به معنی نه تکون داد تکون داد و باقدم های بلند ازم دور شد عمیقا توی فکر و یک کلاغ سیاه بینمون روی زمین فرود اومد و من فکر کردم چه معنی میتونه داشته باشه
بعد چند ثانیه سکوت شروع کرد
خب دوستان اینم از پارت هدیه آخر چون داشتم کامل میکردم واستون یه تاخیر خورد امیدوارم درک کنید
حمایت یادتون نره
شبتون بخیر خوشگلای من
- ۱۶.۱k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط