یک گوشه نشسته بود و زخمهای دلش را می شمرد و با خود می ...

یک گوشه نشسته بود و زخمهای دلش را می شمرد و با خود می گفت کاش هرگز از غار بیرون نیامده بودم ، به هوای دیدن خورشید . کاش ....
دیدگاه ها (۱۱)

اگه بنویسم دلتنگ، یا بوسه، یا دیدار، تو یاد آدم خاصی میفتی.ک...

گفتم میدونی یه‌جور گوزن هست که سالی یه‌بار شاخش میفته؟ گفت ن...

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی آن‌ها روزگار بگذرانیم....

دیدی بعد از مدتی وقتی دوباره به اون عشق پاک و داغی که یه زما...

ای کاش پستچی بودم وهر صبح حال خوب می‌بردم برای آدم ها.هربار ...

کبوتری که به شوق تو لانه می سازداز آسمان تو خود را جدا نمی س...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 11ویو ته وونامشب هم مثل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط