خدایا فر نمی گویم

خدایا كفر نمی گویم؛
پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟
مرا بی ‌آنکه خود خواهم، اسیر زندگی ‌کردی...

خداوندا
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.

خداوندا
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی...

و شب، آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمی‌گویی؟
دیدگاه ها (۱)

سلام، خداحافظ!چيز تازه اگر يافتيد،بر اين دو اضافه كنيد،تا بل...

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا بروآن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوستو...

دیوونه کیه ...عاقل کیه ...جونور کامل کیه ...!"حسین پناهی"

چیزی که من از این زندگی فهمیده‌ام تفسیرِ ساده ای دارد ...کاف...

خدایا کفر نمی‌گویم،پریشانم،#چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!مرا بی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط