لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
لِیدیز اَند جنتلمن آیم بَک😎🗿

#رمان_مافیایی

"سوفیا"
(زمان حال)

کنار ندا روی تحت نشسته بودم...
عصبی بودم...!؟
ناراحت بودم...!؟
هیچ ایده ای درباره ی احساسی که الان دارم ندارم...
توی چشمام داشت اشک جمع می شد...
از جام بلند شدم و اشک و پاک کردم و عصبی از اتاق رفتم بیرون...
خودم اون عوضی رو می کشم...
همش تقصیر اون بود...
از اولش...
همش...
دقیقا از همون 5 سال پیش...
بخاطر اون بود که این بلا سر من و ندا اومد...
باعث شد اون اتفاق ها بیوفته...
که حتی بیشتر خاطراتمون هم مال خودمون نیست...!
زندگی ما از همون لحظه به بعد با خون نوشته شد...

آرون_هی هی هی هی هی...
کجا میری!؟

_ بکش کنار آرون...بکش کنار...
اون روی سگ من و بالا نیار...
وگرنه دوباره اون گلدون و می کوبم تو سرت...(عصبی...)

آرون و هل دادم کنار و رفتم سمت اتاق کارش...
در و هم بدون در زدن و محکم باز کردم که خورد به دیوار...

_چی با خودت فکر کردی هاااااااااااااااااااااااااااااا...!؟!؟!؟!؟!؟
فکر کردی این که توی یه اتاق حبسش کنی باعث میشه پیشت بمونه....!؟!؟!؟

حرکتی نکرد...فقط رو به روی پنجره...
و پشت به دست تو جیب ایستاد...
و دو کلمه بیشتر نگفت...

"ببرینش بیمارستان..."

تعجب کردم...
باید هم تعجب می کردم...
آنقدر راحت کوتاه اومده بود!؟
اونم نه هر کی...!!!!
کسی که کل آسیا زیر دستش میچرخه...
کسی که حتی وقتی لقبش هم میاد ترس به دل همه میندازه...
کسی که همه جا هست...
ولی هیچ وقت نمی تونی ببینیش...
چیزایی از بقیه میدونه که حتی خودشون هم روحشون ازش خبر نداره...
کسی که اصلا تا قبل از سن 20 سالگیش وجود خارجی نداشته...
و هیچ اطلاعاتی نمیتونی از اون دوره از زندگیش پیدا کنی...
درسته اون لقبش....
دیدگاه ها (۲۱)

بچه ها گوشیم خراب بود تازه درست شد👌

این بَده...😔💔#رمان_مافیایی

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 ین خدا یه عقل به این دوتا ...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 بازم میگم...رفاقت...😔💔🤝کار...

این هم سه پارت برای امروز👀☝🏻برای امروز بسه👁️👄👁️ولی فکر کن سو...

این یه پارت..به‌به به‌به..ماشاالله همه خواننده..ولی خبببب پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط