دیگر کارم از دلتنگی گذشته است

دیگر کارم از دلتنگی گذشته است
دیگر هیچ چیزی وهیچ کاری ارامم نمیکند،تنها زانوهایم را بغل میکنم وساعتها بیصدا وبیحرکت در خود فرو میروم فقط گه گاهی قطره اشکی امیخته
بالبخند نشان از زنده بودنم میدهد،
سرم را بروی شانه خاطرات میگذارم وباز
بخواب میروم‌ ...
دیدگاه ها (۰)

جای من نیستی...جای من نیستی که بی دلیل رهایت کرده باشند آنهم...

بارها گفته ام وباز میگویم هیچکسی انقدر جسارت ندارد که بتواند...

امشب برای اولین بار تومجازی تورو دیدم البته پیجتو ومطمین هست...

باصدایی محزون از سینهای در گیربغض چندساله برای تو خواندم ،تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط