ای پرتو کاشانه ای فتنه افسانه

ای پرتو کاشانه ای فتنه افسانه
افتانم وخیزانم درپای تو دردانه

وای از شکن مویت و ز نرگس جادویت
سرمست و پریشانم زان سنبل گیسویت

یه وقتایی که مثل الان بهم اهمیت نمیدی دچار استرس. وترس میشم از
اینکه مثل اون پستی که نوشته بودی دیگه به نبودنت عادت کردم وبرات مهم
نیستم ،،،
گاهی میبینم زمانیکه من دارم برات چیزی مینویسم یاتوی گوشیم دوستام
بهم اشاره میکنن که باز این داره خیالبافی. میکنه وقتی میبینن طولانی
شده کارم شروع میکنن به نصیحت کردن من که دست برداراز اینکاراخه اگه یکبار ادم حسابت میکرد یه جوابی میداد دلمون نمیسوخت بهشون میگم مگه من تو کار شمادخالت میکنم که باوجودمتاهل بودنتون زیر ابی میریدمگه من بشما میگم که چرا؟؟؟؟
به اینجای حرفم که میرسم دهن منو میگیرن میگن ادامه بده روانی فقط تو
سکوت😉
دیدگاه ها (۰)

مابهم میرسیم. عمرممگه نه،؟!!!

مارالم خواهش میکنم یه جوری بهم بگو که دلت بامنه بگوکه مخاطبت...

عمرم نزدیک بودازدستم راحت بشیهههه فدای تو بشم که همه فکرفرار...

نمیدونم میدونی ازوقتی نیستیمن چی کشیدم تا همین لحظه ...هیچوق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط